مقالات ماندگارترین قهرمان مهتاب ۱۳۹۶/۱۲/۱۹ اکنون از تو میگویم، قهرمان لحظههای ناب بیکسی، ای برتر از هر بهانه و تسنیم، بارانیترین ابر عاطفه و احساس، تبسم شیرین عشق خدا، لالایی شبانهات شکوه آرامش را، به اوج میرساند. ای ستون استوار امید در میان طوفانهای ویرانگر زمانه، ای الهه شکیبایی و شکوه، تو را عاشقانه میستایم. ای یگانه ماه آسمانم، ای آنکه تمام غصهها را در خویش نهان کردی و صمیمانه روشناییات را به من بخشیدی، تو را میستایم ای پرستار شببیدار لحظههایم. پرستار بیتخصصی که دکترهای متخصص در برابر مهارتهایت سر تعظیم فرود میآورند. میستایم تو را، ای معلم مهربان روزهای بیزبانیام، چه با حوصله کلمات زندگی را برایم عاشقانه هجی کردی و آغوش تو زیباترین کلاس خصوصی تعلیم من بود. آری من عاشقانه با خضوع بر پاهایت بوسه میزنم، ای جبرئیل غریب وحیهای پدر یادت هست با آن هجوم سوالات دختر؛ "من شکلات نمیخرم مادر، تا پولهایمان جمع شود، بلیط هواپیما بگیریم و بریم آسمان پیش پدر"؛ و تو با اشک و خنده میگفتی: "باشد مهتابم، میرویم اما الان نه، وقتی بزرگ شدی، وقتی خانوم شدی، حالا بخواب تا پدر بیاید و تو را بوسه باران کند، بخواب دخترم... اکنون بزرگ شدهام و دیگر بلیط هواپیما نمیخرم، اکنون غرق در گذشته شدهام، ای فرشته معصوم! چقدر معصوم بودی، در برابر هجوم بیامان پرسشهای من. آنگاه که خاطر غمگینت پابرهنه و هراسان به دنبال پاسخی میگشت تا دل نازک دخترت آرام بگیرد. عذر میخواهم مادر، از آن همه بهانه. جمعهها، آرامستان و آن سنگ مرمر سیاه؛ یادت هست میگفتی اینجا وعدهگاه من و تو و باباست... اینجا حرفها را بابا زود میشنود، اینجا مهتاب باید حرفهای شیرین برای بابا بزند و تو برای شادی دلم آنجا را پر از آبنبات و شکلات میکردی، تا غم دلم را نلرزاند. الان میفهمم چرا همیشه روی آن سنگ سیاه چشمانت درد میگرفت و گرد و خاک را بهانه میکردی. نه مادر، خاک نبود، غم بود، درد بود که در چشمانت لانه کرده بود و من نمیفهمیدم، الان میفهمم چقدر هنر میخواهد میان غمها خندیدن! عذر میخواهم، ای هنرمند هستی، عذر میخواهم که من امروز ایستادهام و قامت کشیدهام در کنار قامتی که خمیده است، شاداب و شکوفا در کنار چهرهای که چروکهای عمیق، شکایت از دردهای عمیق و نهان دارد. موهای سفیدت یادآور لحظههای سیاه تنهایی، پینه دستانت حکایت روزهای مرد بودنت است، روزهای جهادگری و ایثارت. و من امروز بر مزار سنگیات مینشینم و محکم میگویم: "پدرم آرام باش، اینجا من خوبم تا زمانی که او هست و با چنگ و دندان جای خالیت را پر کرده است، چروکهای صورتش را میبینی؟ دستان پینهبسته، کمر خمیده، موهای سپید، دندانها، لبها، قامتش را میبینی؟" ای مادرم، در مقابل شکوهت تعظیم میکنم، در مقابل صبرت تعظیم میکنم، در مقابل تک تک روزهای بیکسیات تعظیم میکنم، در مقابل سکوت دلگیرت تعظیم میکنم، در مقابل لحظه لحظههای عمرت که به پایم نشستی و به من بال پریدن دادی. ممنونم به خاطر بارش تمام عاطفهایت، ممنونم به خاطر مادریهایت... برچسب:دل نوشته ها میانگین امتیاز کاربران: 0.0 (0 رای) 12345 برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود