مقالات دُر یتیم جمال طاهری ۱۳۹۵/۰۲/۱۸ شب وتاری وظلمت وننگ هاصدای زن وجیغ وآهنگ هاشب و زاری و کودکان یتیمبه پای بتان کوهی از زر و سیمشب و خانه ها بی چراغ و خرابدعای بزرگان نشد مستجابفقیران فقیر و امیران، امیرتمامی به دست صنم ها اسیرشب و ناله های زمین بر هواز اعماق آن دست ها بر دعادو دستی که بر خاک لت می زندبه هنگام خفتن به خود می تنددو چشمی که با خاک یکسان شدهشهودند بر جمع حیوان شدهدعا در شب تار و در روزِ شبهمه کاسه صبرها؛ لب به لبتحمل به بازار بی ارزش استنوای دل بی نوا نالش استسکندر به غرب است و دارا به شرقجهان زیر دستان ِ زرق است و برقستم در جهان سایه ها ساختهعدالت به یک سکه خود باختهنه موسی ،نه عیسی نه پیغمبرینه زرتشت و بودا نه یک رهبریزمین در سیاهی و کبر و غرورفرو رفته شیطان به جشن و سرورکه با آل ادم چونین کرده اممنم آنکه ایمان نیاورده اممنم آنکه از آتش وغُرش مبه انسان خاکی نشد کرنشممنم انکه برخاک پا می نهمصنمها و بتها به جا می نهممنم آنکه از عرش بیرون شدهببین قبله خاکی ام چون شدهزدم جای انجیل آهنگ هانمودم به تورات نیرنگ هاهمه کشته کردم چو هابیل هادو صد پُشته کردم چو قابیل هادو صد سیب و گندم خُراندم بسیدو صد مرغ حق کرده ام کرکسیچونین گفت ابلیس با خویشتنکه بفرست یارب یکی همجو منخدا گفت: شیطان، تو را رانده امبه کُن فَیکونی که خود خوانده اماگر گفته ام هان که تعظیم کنبه این خاک ناچیز تن نیم کندلیلش همانست کاندر حراستزمین و زمان را دلیل بقاستعرب زاده ای فارغ از های وهویکه دارد مرا در حرا گفتگوتو ای بیخبر دان که او مصطفی استرسول من و حجت کبریاستجهان در سیاهی خط خال اودرود خدا بر خود و آل اوچو دُرّ یتیمی درخشانمشبه تخت رسالت چوبنشانمش برچسب:شعر میانگین امتیاز کاربران: 0.0 (0 رای) 12345 برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود