مقالات دیدار بامعشوق . ۱۳۹۴/۰۷/۰۱ گویی چیز با ارزشی را از دست داده ام نمی دا نم در جستجوی چه هستم سالهاست که آرزوی دیدار با تو را دارم روزها از دوری تو افسرده ام وشبه بی خواب.چند روزی بود که شور وشوق خاصی بر وجودم نهاده شده بود گویی به همین زودی با معشوقت دیدار داری.حدود دو هفته پیش خبری که هرگز باور نمی کردم به من رسید،خبر آمدن به آستان مقدس قدس رضوی .چند روز پیش ما حرکت کردیم به خراسان رضوی آمدیم ابتدا با شور وشوق خاصی به قدمگاه رفتیم پس به چشمه حضرت رفتم وتنها دعایی که کردم این بود که زودتر دیدار با معشوقم فرا برسد .بعد از چند ساعتی به مشهد رسیدیم ابتدا به حرم رفتیم فقط میدانم وارد حیاط آقا که شدم چشمانم در آسمان در جستجوی گنبد طلایی بودند راه میرفتم وگنبد را جستجو میکردم ناگهان نگاهم به زمین افتاد خود را در میان جمعیتی عظیم مشاهده کردم تا به حال در عمرم چنین جمعیتی ندیده بودم خود را در میان مردم همانند کبوتری کوچک می دیدم که در جنگلی بزرگ وتمام نشدنی گم شده اما ندایی از درون به من میگفت نگران نباش من از تو محافظت میکنم هر چه به سمت جلو حرکت میکردم جمعیت زیادتر میشد حرکت در آنجا آسان نبود ولی به هر زحمتی بود به ضریح نزدیک شدم دستم را کشیدم وخواستم ضریح رادر دست بگیرم نفسم بند آمد مرا به عقب کشیدند با خود فکر میکردم گویی آقا مرا نپذیرفته ولی دوباره تلاش کردم موج عظیمی از جمعیت سر راهم قرار داشتند ولی دوباره به ضریح نزدیک شدم دستم را کشیدم وگفتم آقا دستم را بگیر نیروی عجیبی مرا به سمت جلو کشاند ناگهان دیدم دستم به ضریح چسبیده گویی نیروی قوی مرا به ضریح چسبانده است دیگر نمی توانستم نفس بکشم قلبم تند تند میزد اشک در چشمانم حلقه بست و از گونه هایم سرازیر شد از خوشحالی سر از پا نمی شناختم زبانم بند آمده بود در آن لحظه فقط توانستم بگویم خدایا شکرت که مرا به آرزویم رساندی. لحظه فقط توانستم بگویم خدایا شکرت که مرا به آرزویم رساندی. برچسب:دل نوشته ها میانگین امتیاز کاربران: 0.0 (0 رای) 12345 برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود