هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

مقالات

رنج‌های «کوکب‌خانم»

«برای هر جراحی حداقل ٣٠‌میلیون لازم است». صدای مددکار سه یتیم کوکب در گوشی تلفن می‌پیچد. تنها با کمتر از صد‌میلیون تومان می‌توان سرنوشت تلخ سه کودک را به شادمانی پیوند زد. رسول، عباس و رقیه در میان پنج فرزند کوکب مشکل مادرزادی انحراف سر دارند.

«برای هر جراحی حداقل ٣٠‌میلیون لازم است». صدای مددکار سه یتیم کوکب در گوشی تلفن می‌پیچد. تنها با کمتر از صد‌میلیون تومان می‌توان سرنوشت تلخ سه کودک را به شادمانی پیوند زد. رسول، عباس و رقیه در میان پنج فرزند کوکب مشکل مادرزادی انحراف سر دارند. آنها کودکی تلخی را در کوچه‌های یکی از روستاهای چهارمحال‌وبختیاری گذرانده‌اند؛ روزهایی که تمسخر و شادی کودکان دیگر درد و رنج مادرزادی آنها بوده است.

روی گلیم سرد خانه محقری می‌نشینم که نان‌آور آن ابوالفضل است. برای من از خاطرات دانشگاه می‌گوید. تاریخ خوانده است، اما این روزها با مسافرکشی خرج سه برادر و یک خواهرش را می‌دهد. کوکب هم مثل داستان کتاب‌های درسی در خانه کار می‌کند، اما نه‌تنها در خانه خود که برای خرج فرزندان، خانه مردم را هم تمیز می‌کند و به همراه ابوالفضل معیشت خانه را برعهده دارد. ابوالفضل جوان و سجاد نوجوان تنها فرزندان سالم او هستند.

سجاد هم ١٤ساله است و اهل درس و مدرسه. برادر بزرگش، رسول، ٢٣ سال دارد و با وجود مشکل جسمی، دانشجوی مقطع کارشناسی است. او هم گاهی کارگری و به خانواده کمک می‌کند. اعتمادبه‌نفس او ستودنی است و می‌خواهد بعد از تحصیل در رشته خودش کار کند. ١٣ سال است که پدر خانواده به علت تصادف کشته شده است و روزگار برای کوکب سخت و دشوار. از روزهای گذشته می‌گوید؛ از روزگاری که او ماند و پنج یتیم چهار تا ١٦ساله. به دستان رنجور او نگاه می‌کنم. چین خستگی و تنهایی او در چین زیبای رنگارنگ لباس آبی‌وسبز سنتی‌اش گم می‌شود.

برای آمدن من لباس عید پوشیده است در این روزهای پاییزی به رنگ زمستان. از کمک‌های پزشکی می‌گوید و دعا می‌کند برای خانواده‌اش و از رسیدگی‌های یک خیریه در تهران. خانه را بارها تعمیر کرده‌اند و هنوز به نظر، امن نیست. «هنوز هیچ‌کس هزینه درمان سه فرزند او را نپذیرفته است». واقعیت تلخ خود را می‌نمایاند. تنها دخترش رقیه است. او هم مشکل انحراف سر دارد. چشم‌هایم زمین را مقصد حرف‌های او انتخاب می‌کنند. به آینده یک دختر می‌اندیشم؛ به روزهای سخت در انتظار او که به دلیل بیماری سخت‌تر از هم‌سالانش خواهد گذشت.

از تمسخر و زخم‌زبان دیگران تا آینده نامعلوم ازدواج او برای من پرسش‌های آشکاری است که شاید با کمک یک یا چند خیر به پاسخی روشن و روزهایی خوش منجر شود. دخترک ٢٠ سال دارد. خیاطی می‌کند و منتظر پذیرش در دانشگاه است و به شغل بعد از تحصیل می‌اندیشد. کوکب از عباس ١١ساله‌اش می‌گوید. در اتاق پنهان شده است. روی آمدن در بین میهمانان غریبه را ندارد. او هم انحراف سر دارد. «به بازی‌های فردی علاقه دارد و کمتر جلوی غریبه‌ها می‌آید». در ذهنم تکرار می‌شود پژواک واژه غریبه. من برای او غریبه‌ام، هرچند در دردهای او شریک شوم. دلم امان نمی‌دهد. بلند می‌شوم و لوازم‌التحریر را برای او به اتاق می‌برم. گوشه‌ای نشسته است. می‌ترسد و در خود خم می‌شود. مدادرنگی‌ها را می‌بیند. برق چشمانش به لبخند لبانش تبدیل می‌شود.

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.