هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

مقالات

اولویت‌های یک خانواده؛ رنج‌های مکرر

نزدیــک امتحان‌هاى دانشــگاه اســت و کتاب‌هاى مختلف را کپى کرده. «هزینه خرید کتاب‌هارا ندارم.» لحظه‌اى غم مکث می‌کند در چشــمان مــن و بر زبان او. «اما امســال حتما ارشــد قبول می‌شوم.» دختر 21 ساله روبه‌روى من، رتبه ســه رقمى کنکور کارشناسى بوده اســت و قرار است به تحصیل ادامه دهد.

«بســم االله‌ الرحمن ‌الرحیم». به ‌دست‌نوشته زینــب لبخندمی‌زنــم. نزدیــک امتحان‌هاى دانشــگاه اســت و کتاب‌هاى مختلف را کپى کرده. «هزینه خرید کتاب‌هارا ندارم.» لحظه‌اى غم مکث می‌کند در چشــمان مــن و بر زبان او. «اما امســال حتما ارشــد قبول می‌شوم.»

دختر 21 ساله روبه‌روى من، رتبه ســه رقمى کنکور کارشناسى بوده اســت و قرار است به تحصیل ادامه دهد. دخترى که این‌روزها دانشجوى رشته حقوق دانشــگاه رازى کرمانشاه اســت. به دستان گرم و چشــمان امیدوار او، امید در دلم زنده می‌شــود. می‌دانم می‌تواند.

خواهر بزرگ‌تر او نســرین نیــز به حرف‌هایمان ایمان دارد. او نیز دانشــجو می‌شد، اگر کسى‌ براى هزینه تحصیل مى‌توانســت کمک کند. سینى چاى خوشرنگى را زمیــن مى‌گذارد و مى‌نشــیند. ســفارش خواهرش را مى‌کنــد تا او هم از ادامه تحصیــل مثل خودش باز نماند. خانه رنگ و بوى زنانه دارد. گرم و رنگین‌اســت.

زینب از عمــه و مادربزرگــى مى‌گویــد کــه باآن‌هــا زندگى مى‌کننــد، امــا در واقع، بعد از فوت پدر ســه یتیم فرخ با آنهــازندگــی کرده‌انــد. 10 ســال ازتصــادف ناگهانى پدرشــان مى‌گــذرد. همــان اردیبهشــت‌ کذایــی کــه سیاه‌پوششــان کــرد. نســرین خاطره‌هــاى پدر را یک ‌به‌ یک بــراى مــامی‌گوید. دخترک 14 ســال داشــت کــه خبر آوردنــد جمجمه پدر شکسته است. فرخى، نام مادرى است که 10 سال گذشته براى ســه یتیم پدرهم بوده است. زنى که رنجورى‌اش را درنگه‌دارى ازفرزندانــش خلاصــه کرده اســت.

بوى روغن کرمانشــاهى در خانه پیچیده اســت. براى مهمان ناخوانده‌شــان ناهــار فراهــم مى‌کنند تا شــاید دردى از رنج‌هایشان را با شنیدن مشکلات مرهم شود. نفس عمیق مى‌کشــم؛ نمى‌دانم از میان این‌همه نقش و ســهم در دنیا شنونده بودن را چرا به من‌ داده‌اند. چرا دستانى توانا براى حل مشکلات او به من سپرده نشده است؟ شــاید دســت‌هایى هم‌قرار اســت، مثل‌ گوش‌هاى من روزى سهم خود را به خانواده‌هایى و انسان‌هایى اینگونه یــارى رســانند. ِ

غــم دل مادرانه مادرى‌ را مى‌شــنوم که اســتعداد و تــوان نســرین را به دلیل بى‌پولــى هدر رفته می‌خوانــد و آینده زینت را نامعلوم. بار دشــوار زندگى آن‌ها نبود خانه و اسبابى است که شاید روزنه امیدى براى روزمره‌شــان باشد. همه این درد دل‌ها بهانه است؛ مادراز دردهــاى فرزندش مى‌گویــد. ازمرد کوچک بیمارى که ســایه دو خواهر و مادرش شده است. محمدامین 11 سال دارد و تصویــر او ازپــدر در خاطرات نســرین و اعلامیه روى دیوار خلاصه شده است.

اینجا، خانه‌اى روســتایی در اطراف شهرســتان هرسین اســتان کرمانشــاه، مادرى رنج بیمارى پسرش را به دوش مى‌کشد. محمدامین دو غده در گردنش دارد. باید همیشه زیر نظر پزشــک باشــد و احتمالا جراحى شــود. خانواده کوچک این مرد کوچک، در یک اتاق مادربزرگ زندگى مى‌کننــد و نمى‌داننــد کدام یک از مشکلاتشــان را باید جدى‌تر بگیرند؛ معیشــت، خانه، بیمــارى، تحصیل یا این روزها ترس‌از زلزله؟!

هوا ســرد شــده‌ است. براى زینب هزینه‌هــاى دانشــگاه، براى نســرین و مــادر خانه، براى محمدامین وســایل خانه و براى من؛ ســلامت محمد امین اولویت‌هاى نانوشته‌اى است که راهى به حل آن‌ها نمى‌یابم.

ســفره را گشوده‌اند. کمتر می‌نشینند و کمتر مى‌خورند تا مهمان شنونده دردهایشان بیشتر پذیرایى شود. لقمه‌اى برمى‌دارم به احترام؛ «بسم الله الرحمن الرحیم. »

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.