هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

مقالات

مامان ناراحت می‌شود

دفتــر نقاشــى‌اش را مقابلــم ورق مى‌زند. صفحه‌اى‌ درختى‌ ایســتاده است روى زمینى لرزان. انــگار دســت‌هاى کوچک آیلین‌ هم از ناامنى زمین و احتمال لرزه‌هاى بیشتر ناخودآگاه خبر دارند. دخترک هشــت ســال دارد و نیمى از عمــرش‌‌ را یتیم بوده است.

دفتــر نقاشــى‌اش را مقابلــم ورق مى‌زند. صفحه‌اى‌ درختى‌ ایســتاده است روى زمینى لرزان. انــگار دســت‌هاى کوچک آیلین‌ هم از ناامنى زمین و احتمال لرزه‌هاى بیشتر ناخودآگاه خبر دارند. دخترک هشــت ســال دارد و نیمى از عمــرش‌‌ را یتیم بوده است.

پدرش را سرطان امان نداد و او را از دخترک گرفت. پدربزرگش قیم آن‌هاســت و با آن‌ها زندگى مى‌کند. کنار او روبه‌روى صفحه دفترتازه نقاشــى نشسته‌ام و همه ذهن و ضمیرم جاى دیگرى میان نقش و نگار ساده‌اى که مى‌کشد، جــامانــده اســت. مادرش مى‌گفت کــه هزینــه درمان و آزمایش‌هاى دوره‌اى خیلى ســنگین است و دختر بیمارش باید رژیم غذایى خاصى را رعایت کند.

هیچ نشــانه‌اى در جســم آیلین از بیمارى نمى‌یابم، اما در روح شکسته رویا زخم‌هــاى عمیقى وجــود دارد. آزمایش‌ها خبــر از بیمارى «فنیــلکتونــورى» درجســم نــازک و ظریــف آیلیــن داده‌اند. «وقتــى به دنیا آمد هیچ علامتى نداشــت.» صداى رویا در ســرم منعکس مى‌شــود. کلاغى روى دشت‌ آیلین مى‌کشم. با مداد سیاه رنگش مى‌کند. «دکترمى‌گوید که به تدریج در پایان ماه‌هاى اول دچار تأخیر در تکامل، استفراغ، کاهش رشد، روشن شدن رنگ موهاى سر و چشم و تشنج مى‌شــود.»

ســرش را بالا مى‌گیرد. موهاى سیاه رنگش را کنارمى‌زنم. مداد را از دست او مى‌گیرم. کوه‌ها را مى‌کشم. دشت را رنگ مى‌کند. رویا مقابل ما نمى‌نشیند. نمى‌داند که با افزایش ســن، کوچکى دور سر، بى‌قرارى، کاهش توجه، حرکات تکرارى دســت‌ها و اندام‌ها و عقب ماندگى ذهنى بــروز مى‌کند و دخترکش ممکن اســت کهیــرهم بزند. به روى رویــا لبخنــد مى‌زنم. لبخندى ســردتر از زمســتان روســتاهاى آذربایجان غربى.

سفره را پهن مى‌کند. مى‌دانم که رژیم غذایى دختر او با ســفره‌هاى همیشــگى هم‌خوانى ندارد. آیلین مى‌تواند ســیب زمینى، ســبزى‌ها، انواع میوه، نشاسته، چربى، برنج و نان‌ها و به مقدار کمتر ازحبوبات و شیر مخصوص استفاده کند اما در فواصل منظم باید آزمایش بدهد. «نان، گوشــت، ماکارونــى و خیلى چیزهاى دیگر را نبایدبخورد.» ازسفره متفاوتش عذرخواهى مى‌کند. اهالى خانه پدربزرگ مى‌آیند و مى‌روند و ســفره را پرمى‌کنند. همیشــه دو نــوع غذا مى‌پزند تا آیلیــن و دیگران، هرچند متفاوت اما در کنار هم باشــند.

اگر رژیم غذایى مناسب در بزرگسالى ادامه پیدا نکند، منجر به اشکال در بهره هوشى و عملکرد شناختى او مى‌شود. به رویا تاکید مى‌کنم که رژیم محدود آیلین باید در همه عمر رعایت شود. چشم‌هایش خسته و نگرانند و به ما تذکر مى‌دهد تا بســاط نقاشى‌مان را جمع کنیم. وقت ناهاراست. خورشــید بى رمق‌تــر از آفتاب روى صفحه نقاشــى من و آیلین از پنجره‌هاى خانه پرده را مى‌شــکافد و روى فرش کهنه مى‌ریزد.

رنگ سرخ را برمى‌دارم. به آینده نامشخص او فکر مى‌کنم. چهار گلبرگ مى‌کشم. باید زیر نظر پزشک باشــد تا بتواند نشــانه‌هاى بیمارى را کنترل کند. شاخه‌اى قهــوه‌اى به گلبرگ‌هــا مى‌آویزم. در ســرم زنگ مى‌زند؛ «تأخیــر در درمان به بــروز عقب‌ماندگى ذهنى، کوچکى دور سر و اختلالات رفتارى منجرخواهدشد.» برگ هایى ســبز زینت گلبرگ‌هــا مى‌کنم. گلبرگ‌ها را صورتى رنگ مى‌کند. به چشم‌هایم خیره مى‌شود. لبخند مى‌زند. صدایش را براى نخســتین بار مى‌شــنوم؛ «مامان ناراحت مى‌شود. برویم سر سفره.»

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.