مقالات اشک یتیم پروین اعتصامی ۱۳۹۴/۰۷/۰۸ روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق برسرهر کوی وبام خواست پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که برتاج پادشاست آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست نزدیک رفت پیرزنی کوژ پشت و گفت این اشک دیده من وخون دل شماست مارا به رخت وچوب شبانی فریفته است این گرگ سالهاست که با گله آشناست آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است آن پادشا که مال رعیت خورد گداست بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست پروین به کجروان سخن از راستی چه سود کو آنچنان کسی که نرنجد زحرف راست برچسب:شعر میانگین امتیاز کاربران: 0.0 (0 رای) 12345 برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود