مقالات خدا از تو راضی شود و بین من و «علی بن ابی طالب» حاکم گردد!! بحار الانوار ۱۳۹۴/۰۷/۰۹ روزی زنی را مشاهده کرد که مشک آبی را به دوش گرفته و با زحمت و مشقت آن را حمل می کند.از او درخواست کرد که ظرف سنگین آب را در اختیار وی قرار دهد، مشک را برداشت و از احوال زن پرسش نمود، معلوم شد شوهر وی از سربازان شهید اسلام بوده است، و تأمین هزینه زندگی فرزندان شهید باعث کار آن زن و آب کشی به خانه دیگران گردیده است!نشانی منزل زن را گرفته و شب را در ناراحتی تمام به سر برد. سحرگاه زنبیلی پر از خرما و روغن و آرد و گوشت را به دوش گرفته و تا خانه زن حمل کرد، در طول راه برخی از مؤمنین درخواست کردند او را در حمل بار کمک کنند، ولی او نمی پذیرفت و جواب می داد: روز رستاخیز بار مرا چه کسی حمل می کند؟!پس از در زدن و اجازه گرفتن به طور ناشناخته وارد خانه شد. به آن زن پیشنهاد کرد به او اجازه دهد یا بچه ها را به بازی گرفته و مشغول کند، و یا به خمیر کردن و نان پختن بپردازد، زن گفت: شما بچه ها را مشغول کنید، من به کار خمیر کردن و پختن نان می پردازم، خدا از تو راضی شود، و بین من و «علی بن ابی طالب» حاکم گردد!!مرد مشغول بازی با بچه ها شد، مقداری گوشت را پخت و با خرما و غیره بر دهان بچه ها گذاشت، و هر بار لقمه ای را که به آنان می خورانید می گفت: فرزندانم! علی را حلال کنید.چون خمیر آماده پختن شد زن گفت: ای بنده خدا، تنور را روشن کن، مرد تنور را روشن نموده، و صورتش را روی شعله های آتش می گرفت و می گفت: بچش! این جزای کسی است که از یتیمان غفلت کند! در این هنگام زن همسایه وارد شد، و مردی را دید که با بچه های شهید بازی می کند، آنان را می خنداند و لقمه های لذیذ بر دهانشان می گذارد. با دیدن وی او را شناخت، و خطاب به زن شهید، داد زد: وای بر تو! این «امیرالمؤمنین» است که در خانه تو کار می کند، و بچه هایت را می خنداند.زن شهید از گفتار و کردار خود احساس شرم کرد، و با عذر خواهی عرض نمود: یا امیرالمؤمنین! من از شما شرم دارم، من نشناخته حرف هایی زده و تو را به کار گماردم.علی علیه السلام فرمودند: من از شما شرم می کنم که تا به حال از اوضاع شما بی اطلاع مانده ام! این را گفت و خانه آنان را موقتاً ترک کرد. برچسب:داستان میانگین امتیاز کاربران: 0.0 (0 رای) 12345 برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود