مقالات ثروتمند زندگی کنیم، بجاى آنکه ثروتمند بمیریم . ۱۳۹۴/۰۹/۱۵ با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط یه زن و شوهر با ٤ تا بچه شون جلوی ما بودند. وقتی به باجه رسیدند و متصدی باجه، قیمت بلیط هارو بهشون گفت، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نمیدانست چه بکند.......!!! ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس ١٠ دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاد.مرد که متوجه موضوع شده بود،بهت زده به پدرم نگاه کرد و گفت: متشکرم آقا........!!!! مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هایش شرمنده نشود، کمک پدرم را پذیرفت؛ بعد ازینکه بچه ها همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، ما آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم..... "آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم".............. ثروتمند زندگی کنیم، بجاى آنکه، ثروتمند بمیریم برچسب:داستان میانگین امتیاز کاربران: 0.0 (0 رای) 12345 برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود