هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

عروســک‌ها هم درد می‌کشند

عروســک‌ها هم درد می‌کشند
ی کاش دردها و مشکلات خانم رسولیان به همین جا ختم می‌شد؛ سید علی همان کودک 2ساله‌اش نیز توده‌ای در سر دارد و مبتلا به صرع بدخیم است که باید تحت درمان قرار بگیرد؛ «در تأمین هزینه شیر خشک مانده‌ام چه برسد به هزینه‌های درمانی جگرگوشه‌ام.

دختر ۵ساله‌اش روی تخت بیمارستان خوابیده؛ فرشته بیماری که از روند درمانی خسته و کلافه به‌نظر می‌رسد.

 دستان پر مهر مادر درحالی‌که زمزمه‌ای بر لب دارد، نوازشگر موها و صورت رنگ پریده دخترک است؛ نوایی که فضای اتاق را به سکوت وا داشته: «لالالالا گل صدپر، نشه هرگز گلم پرپر/ بمون با من گل خندان، نبینم چشم تو گریان/ لالالالا گل نرگس، نباشم دور ِز‌‌ تو هرگز/ همیشه در برم باشی، چو تاجی بر سرم باشی/ لالالالا گل مریم، چه گویم از غم و دردم/ لالالالا، گل زیره، بچه‌ام آروم نمی‌گیره/ لالا لالا گل پونه، گل زیبای بابونه، چرا خوابت نمی‌گیره؟/ لالالالا گل پونه، بابات.... » بغض بی‌امان این مادر 31ساله دیگر اجازه ادامه این نوا را به او نمی‌دهد... .

پونه سادات را می‌بوسد و با ترک اتاق در محوطه بیرونی بیمارستان در کنارمان می‌نشیند و سفره دلش را باز می‌کند؛ «2‌ماه بیشتر نداشتم که مادرم را از دست دادم و در 9سالگی هم سایه عزت پدری از سرم کوتاه شد. یتیم‌شدنم مرا به توپی تبدیل کرده بود که مدام از خانه برادر به خانه خواهر پاس داده می‌شد. تا اینکه در یکی از دانشگاه‌های قم در رشته کامپیوتر مشغول به ادامه تحصیل شدم و خرجم را با انجام کار تایپ درمی‌آوردم. 19ساله بودم که با همسرم که کارمند همان دانشگاه بود، ازدواج کردم. زندگی ساده و بی‌دغدغه‌ای داشتم اما بعد از 10سال متوجه تغییرات اخلاقی همسرم شدم؛ در واقع پای زن دیگری به زندگی‌ام باز شده بود. از کتک خوردن‌های پی در پی مقابل دیدگان دخترم خجالت می‌کشیدم. هیچ حریم و حرمتی بین من و همسرم نمانده بود و دیگر دلش با خانواده نبود و در نهایت نیز ما را ترک کرد. در قبال گرفتن حضانت فرزندانم از همه حق و حقوق زندگی‌ام گذشتم... .»

  • مهمان حضرت معصومه (س)

بعد از طلاق، درماندگی این مادر و فرزندانش شروع شد. مدت زمان کوتاهی مهمان حرم حضرت‌معصومه(س) بودند و بعد از آن به‌عنوان پرستار سالمند در خانه‌ای مستقر شدند. خانم رسولیان در ادامه می‌گوید: «شرایطمان خوب بود تا اینکه با فوت صاحبخانه آوارگی مجددمان آغاز شد. بعد از مدتی به کمک یکی از بانوان خیر، اتاقی 20متری اجاره کردم. در واقع او پول پیش خانه را قبول زحمت کرد و من متعهد به پرداخت ماهی 180هزار تومان اجاره بها بودم. تا زمانی که هزینه درمان بیماری پونه به دیگر مخارج زندگی اضافه نشده بود، هر طور که بود صورتمان را با سیلی سرخ نگه می‌داشتیم. با وجود پسر 2ساله‌ام کار بیرون از منزل برایم مشکل بود و مهم‌تر از آن نگاه مردم جامعه به یک زن تنها با گرفتاری‌های مالی بود که به‌شدت آزارم می‌داد. به کمیته امداد هم مراجعه داشتم اما بنا به قوانین نمی‌توانستند ما را تحت پوشش قرار دهند چرا که من در سنی هستم که می‌توانم کار کنم.

پیشنهاد وام 15میلیونی دادند اما پرداخت اقساط از عهده من خارج بود. به بهزیستی هم برای طلب کمک مراجعه کردم اما شرایط تعیین شده شامل حال فرزندانم نمی‌شد. صاحبخانه خوبی داشتم اما نتوانستم با پرداخت به موقع اجاره بها، رضایتش را برای ماندن جلب کنم به همین دلیل، مجددا مدتی به حرم حضرت معصومه(س) پناهنده شدم تا اینکه به همت خیران، خانه‌ای دیگر رهن کردم اما بعد از مدتی پیشنهادهای غیراخلاقی برادر صاحبخانه مرا مجبور به ترک خانه کرد تا اینکه راهی سازمان اوقاف شدم و با شرح مشکلاتم خانه‌ای بدون پول پیش با اجاره ماهی 350هزارتومان در اختیارم قرار دادند. یارانه‌هایمان را صرف هزینه‌های خورد و خوراک می‌کنم و از کمک‌های مردمی اجاره خانه که تأمینش از عهده‌ام خارج است را پرداخت می‌کنم. متأسفانه برادر و خواهرم نه می‌توانند به ما کمک مالی کنند و نه می‌توانند جای خالی نداشته‌هایمان را پر کنند.»

  • تب یک‌شبه‌ای که ماندگار شد

فروردین‌ماه بود که پونه سادات دچار تب شدیدی شد که سرانجام بعد از ناامیدشدن از درمان‌های خانگی، مادر و کودک راهی بیمارستان شدند؛ «با مراجعه به یکی از بیمارستان‌های قم با این جمله که دخترت مبتلا به سرطان کبد هست، مواجه شدم. اصلا نمی‌توانستم باور کنم. به تشخیص دکتر شک داشتم و با هزار و یک مصیبت اعم از بی‌پولی و بی‌کسی، پسر 2ساله‌ام را به همسایه سپردم و راهی تهران شدم. با مراجعه به بیمارستان مفید جمله دیگری را از دکتر شنیدم؛ متأسفانه دختر شما مبتلا به سرطان خون است.»

  • به عروسکش می‌گفت تو خوب می‌شوی!

پرونده پونه از این دکتر به دکتر دیگری برده می‌شد... باور بیماری سرطان فراتر از طاقت مادر بود؛ «پونه از بچگی دختر گوشه‌گیری بود و از وقتی هم که تحت شیمی‌درمانی قرار گرفت، به‌شدت بدخلق و پرخاشگر شد. همیشه از من می‌پرسد که چرا باید این همه آمپول بزنم و من در جواب به او می‌گویم چون لباست کم بوده و سرماخورده‌ای... چند روز پیش یکی از هم تختی‌هایش که 2سال بیشتر نداشت به‌دلیل بیماری سرطان فوت کرد. دخترم با دیدن این صحنه از من پرسید: مامان اگه کسی هم سرماخورده باشه باز می‌میره؟ وقتی ما بمیریم کجا میریم؟ و از این قبیل سؤالات که از پاسخ دادن به آن عاجزم.

پونه تمام کارهایی که پرستارها با او انجام می‌دهند را روی عروسکش پیاده می‌کند؛ از آمپول زدن و شربت‌دادن گرفته تا دلداری و قربان صدقه... حتی یک‌بار به عروسکش می‌گفت تو خوب می‌شوی، اگر هم نشدی خدا مثل فرشته‌ها به تو بال می‌دهد... پونه با نخستین مرحله شیمی درمانی دچار ریزش مو شد. خیلی کم خودش را در آینه نگاه می‌کرد. در آن شرایط موهای سر عروسکش را هم با قیچی کوتاه کرد. پونه هیچ‌گاه زمان ملاقات در اتاقش نمی‌ماند. وقتی پدر‌های دیگر بچه‌ها به ملاقات فرزند خود می‌آیند، دخترم به‌شدت عصبی می‌شود و خودش را به نگهبان بیمارستان می‌رساند و با او بازی می‌کند.»

  • استرس‌هایی از جنس ملحفه سفید!

این مادر اغلب، شب‌ها را با این استرس روز می‌کند که مبادا هنگام خواب او، ملحفه سفید رنگ روی جسم نحیف دخترش بکشند. گواه این ادعا ناخن‌های جویده‌اش است؛ «تا به امروز تمام هزینه‌های درمانی پونه را خیرین تأمین کرده است، البته آنها هم تا حدی می‌توانند به ما کمک کنند چه‌بسا روند درمانی پونه بارها به‌دلیل نداشتن کرایه ماشین قم- تهران که در برابر هزینه درمانی مبلغ ناچیزی است به تعویق افتاده و به‌دلیل همین کوتاهی‌های ناخواسته بیماری دخترم پیشرفت کرده است... دکترها طول عمر پونه را 3سال تخمین زده‌اند. از این می‌ترسم که با تأخیر ناخواسته در روند درمان، طول عمر دخترم را کوتاه کنم. کلیه‌ام را هم برای فروش گذاشته‌ام. نمی‌توانم دست روی دست بگذارم. در این چند ماهی که پونه برای انجام دوره‌های درمانی به بیمارستان آمده، مورد شگفتی و توجه پزشکان قرار گرفته و حتی در مراسمی از سوی کادر بیمارستان به او مدال قهرمانی اهدا شد؛ چرا که با وجود دردی که می‌کشد تنها سکوت می‌کند. البته خودخوری‌ها و پرخاشگری‌هایش، نگرانی مشاوران را برانگیخته است.»

  • بیماری‌های کودک دوساله

ای کاش دردها و مشکلات خانم رسولیان به همین جا ختم می‌شد؛ سید علی همان کودک 2ساله‌اش نیز توده‌ای در سر دارد و مبتلا به صرع بدخیم است که باید تحت درمان قرار بگیرد؛ «در تأمین هزینه شیر خشک مانده‌ام چه برسد به هزینه‌های درمانی جگرگوشه‌ام. علی به‌دلیل تشنج‌هایی که دارد نمی‌تواند مانند بچه‌های عادی راحت واکسن بزند و حتما باید بستری شود. تا به امروز چند دوره از واکسن‌هایش به‌دلیل نداشتن هزینه انجام نشده است. به گفته دکتر معالجش اگر تا 3سالگی توده با مصرف قرص از بین نرود باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد. داروهایش خیلی گران است؛ تقریبا ماهی 200هزار تومان و تا به امروز نتوانسته‌ام پیگیر مداوایش باشم.»

از آینده‌ای که در انتظار فرزندانش است، واهمه دارد... نمی‌داند که می‌تواند قد کشیدن فرزندانش را ببیند یا نه... و حالا تنها سکوت برای این خانواده مانده و گریه‌های بی‌امان مادری تنها... .

  • شما چه می‌کنید؟

پونه السادات مبتلا به سرطان است و سیدعلی دو ساله صرع بدخیم دارد. مادر جوان آنها (با نام مستعار خانم رسولیان)برای درمان کودکانش مستاصل شده و نیاز به همراهی خیران دارد. شما در این باره چه می کنید ؟
پیشنهادهای خودرا به 30003344 پیامک کنید یا با شماره 84321000 تماس بگیرید.

۳۰ آبان ۱۳۹۴ ۱۴:۵۲
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید