یه کمپین برگزار کردیم به اسم #کیف_دیجیتال، از مردم و حامیان عزیزمون خواستیم که تو این شرایط کرونایی و تعطیلی مدارس و تشکیل کلاسهای آنلاین، به ما کمک کنن برای فرزندان تحتپوششمون تبلت تهیه کنیم تا بچهها بتونن به راحتی از کلاسهای مجازی و درسهای آنلاین بهره بگیرن. همینطور که حامیان مهربونمون داشتن واریزیاشونو انجام میدادن، شنیدیم که یکی از دخترای دریادل بوتراب، یه مبلغی رو برای کمک به تهیه تبلت به حساب موسسه واریز کرده، بقیه ماجرارو از زبون خود راضیه، خیرترین فرزند بوتراب، بخونید: میگه روستازاده هست و ما میبینیم دل روستایی هم داره. مهربون، سخاوتمند، بیشیلهپیله، از اون دسته آدمایی که وقتی باهاش حرف میزنی، عمق مهربانی و پاکی دلشو از پشت حرفاش میتونی ببینی. 22 سالشه از استان چهارمحالوبختیاری و دانشجوی رشته معماری دانشگاه سراسری شهرکرد 4 تا خواهر و یک برادر داره، خواهراش ازدواج کردن و خودش بچه آخره. 12 سالش بود که پدرشو از دست داده. وقتی ازش میخوام تصویرهایی از کودکیشو ترسیم کنه با اندوه میگه اونقدر دوران کودکیم پر از رنج و سختی بوده که نمیخوام حتی به یاد بیارم. سالهاست تحت حمایت موسسه بوترابه. توی حرفاش چند بار به اردویی اشاره میکنه که شهریور سال 96 همراه بقیه بچههای بوتراب به مشهد مقدس رفتن. میشد فهمید چقدر براش خاطرهانگیز و لذتبخش بوده که هنوزم توی خاطرش مونده. راضیه با اون دل مهربونش توی کمپین کیف_دیجیتال برای تهیه تبلت برای بچههای بوتراب مشارکت داشته. این دختر بوترابی یه مبلغی رو واریز کرده بود که شرکت کنه تو این کمپین، خیلی ارزشمنده در حالیکه خودش تحتپوشش یه موسسه هست، برای بچههای همون موسسه پول واریز میکنه تا تبلت بخرن براشون، خیلی زیباس وقتی خودت وابستگی مالی داری به یک موسسه، یک دل مهربون و پرسخاوت داشته باشی و به فکر بچههایی مثل خودت باشی... وقتی دلیل و انگیزه اینکارو ازش میپرسم، میگه در واقع من هیچگونه درآمدی ندارم، سن مادرمم 60 سال به بالاست و درآمدمون فقط از طریق کمیته امداد و موسسه بوتراب هست؛ با این وجود دوست داشتم همین درآمد رو تقسیم کنم چون میدونم شاید بقیه بچهها شرایطشون از من هم بدتر باشه. اگه خدا کمک کنه و از دستم بربیاد، حتما میخوام این راهو ادامه بدم. وقتی کاردانی بودم، نیاز به کامپیوتر داشتم. لپتاپ نداشتم و از این جهت در عذاب بودم، وقتی موسسه بهم لپتاپ هدیه داد، تصمیم گرفتم من هم توی این کمپین شرکت کنم، روزهای سخت خودمو مجسم کردم و گفتم شاید یکی مثل من به این وسیله نیاز شدید داشته باشد. راضیه از کمکهای موسسه برامون میگه و حسوحالهای قشنگی که در کنار بوتراب تجربه کرده و میگه خلا عاطفی پدر رو شاید نشه هیچجوره پر کرد اما از نظر مالی و تامین مایحتاج زندگی، نبود پدرم رو با حمایت بوتراب کمتر احساس میکنم. از هدفهاش میگه و از اینکه تمرکزش روی این موضوع هست که آدمی باشه که بتونه به بقیه کمک کنه. چیزی که برام جالب بود روحیه بالا و بشاش این دختر و پرامید بودنش در عین سختیهایی که کشیده، هست. وقتی میگفت خودمو آدم خیلی خوششانسی احساس میکنم و از این جهت خیلی احساس خوشبختی میکنم. سلامتی و کنار مادر بودن، برای راضیه بهترین تعریف از خوشبختی هست و میگه خیالم در برابر وجدان خودم راحته که سعی میکنم انسان خوبی باشم و همین برام کافیه.