من همراه با دوستان نظیف و همیشه پیدا، راهی پایتخت طبیعت ایران و دیار آریو برزن شدیم. از همان لحظه ورود به شهر یاسوج مشغول انجام وظیفه گشتیم. به سراغ تک تک منازل فرزندان تحت پوشش رفتیم تا دقایقی را مهمان این خانههای خالی اما صمیمی، خانههای بی امکانات اما پر از مهر و صفای این عزیزان باشیم. خانههایی که در آن ارج و احترام میهمان تا حدی است که دست او را بوسیده و بر پیشانی میگذارند، ارزش مادر تا جایی است که فرزندان هر شب قبل از خواب کف پای او را میبوسند. فرا رسیدن سال نو را پیشاپیش تبریک گفته و سلام گرم و پدرانه حامی را به آنان رساندیم. هدایا را تقدیمشان کردیم، دخترکان عروسکها را به آغوش کشیدند و پسران مشغول بازی با ماشینهایشان شدند. برای سپاس از زحمات مادران که در این شرایط سخت و دشوار تمام بار زندگی روی دوش آنهاست، روسریشان را اهدا کردیم، این روسری ناقابل بهانهای بود که بگوییم اگر چه از آنان دوریم اما مدام به یادشان هستیم. و اما چه لذت بخش بود نوشیدن چایهای کمرنگ و گاه بیرنگشان که خستگی از جان ما میربود. سپس سر تا پا گوش شدیم تا مشکلاتشان را بشنویم و بی کم و کاست در اختیار حامیشان بگذاریم، از طعم تلخ بیپدری و درد نداری گفتند، از کمبودهاشان، دختران بی چهازشان، از بیماریهایشان، از کمر درد و پا درد و چشمهای کم سو گرفته تا بیماریهای قلبی و کلیوی مهلکشان. از مسکنهای قدیمی و فاقد امکاناتشان گفتند، از اینکه چگونه بدون تلویزیون، یخچال و یا حتی اجاق گاز زندگی میکنند، از اینکه چگونه بی آب و برق و گاز به سر میبرند، از اینکه حتی خانهای ندارند و سربار اقوام شدهاند، از اینکه در نقاط دور دست، تامین هزینه ایاب و ذهاب به مدارس مانع ادامه تحصیل آنان شده است. اما در این میان آنچه که امیدبخش بود، دیدن فرزندانی بود که در برابر سختیهای روزگار تسلیم نشده بودند، فرزندانی که تنها آرزویشان زدودن غم از چهره مادر بود، فرزندانی که به تواناییهای درونی خود آگاه بوده و با کمترین امکانات، بیشترین موفقیت ممکن را کسب کرده بودند، دانش آموزان با معدل خیلی خوب، دانشجویان با نمرات عالی در مقاطع و رشتههای تحصیلی مختلف، و اما مادران که با هنر دست خود، با خیاطی، گل سازی، کاشت گندم و ... روزی حلال را سر سفرهها میآورند و خدا را شکر میگویند. این مردم مهربان با این دلهای صاف و بیریا چه دعاهایی که در حق حامی خود نکردند، همه از خدا میخواستند که طول عمر همراه با عزت و سربلندی نصیب پدر معنوی آنان کرده و سایه او را از سرشان کم نکند. مادر پیری با چشمان گریان خطاب به حامی فرزندانش میگوید: " حتی اگر روزی این عمل خیر شما نزد من و دیگر بندگان خدا گم شود، نزد خدا همیشه باقی و پایدار خواهد ماند". مادر دیگری میگفت: " دستان شما قبل از اینکه به ما برسد، به عرش رسیده است".