<p align="right"><span dir="RTL">سلام پدرم!!!</span></p> <p align="right"><span dir="RTL">پدر چه واژه نابی است. ولی من تا الان که 20 ساله شدم، طعم پدری را اصلا نچشیدم ولی شما پدر یتیمان هستی، میخواهم شما را پدر صدا کنم، از من به خاطر این ناراحت نباشید چون من چه روزها که در خیالم با شما درد و دل نکردم. یک سال تمام این نامه را با خودم همه جا بردم، از دفتر امام جمعه همش سراغ شما را میگرفتم. وقتی به اداره بوتراب میرفتم، به آقایان و خانمهای توی اتاق همش از شما میگفتم و گاهی در حیاط یا سالن بیخودی مینشستم جوری که انگار منتظر اومدن شما هستم. وقتی در فصل سرد و سرما سقف اتاقمان میچکید، وقتی پیش هم سن و سالانم توهینها و صدای بلند صاحبخانه را میشنیدم، به امید این نامه صبر میکردم.</span></p> <p align="right"><span dir="RTL">پدر!</span></p> <p align="right"><span dir="RTL">هر سال که عید نوروز نزدیک میشود، ذوق و شوق مردم ناراحتم میکند، من دختر حسودی نیستم ولی به حال آنها غبطه میخورم. ما هیچ وقت مثل آنها زندگی عادی نداشتهایم، همیشه به خاطذ ناتوانی مالی در خانههای قدیمی و کلنگی زندگی کردیم، ما هیچ وقت خانهای مناسب و اسباب و اثاثیه دلخواه نداشتهایم. شما در حق ما پدری کردید، چه محبتها و بزرگواریهایی که نکردید، حس پدرانه شما را از ته دل حس میکنم. وقتی از پیاده رفتن برای حل مشکلات ناتماممان خسته میشدیم، آرامش را در اداره بوتراب حس میکردم.</span></p> <p align="right"><span dir="RTL">پدر! من در این سن خیلی احساس خستگی میکنم، منی که حتی در دوران کودکیام بازی نکردهام، من هیچ وقت نتوانستم با عروسکها بازی کنم چون فرزند اول بودم و در قبال خواهرها و برادرهای کوچکتر احساس مسئولیت میکردم در حالیکه خودم خیلی بچه بودم، به جای بازی من همیشه دم در منتظر آمدن نمکی بودم تا تکههای خشک نان را بفروشم و با آن برای خانه نان بخرم.</span></p> <p align="right"><span dir="RTL">ولی پدر! هیچ کاری جز این از دستم بر نمیآید، میخواهم کاری کنم، دلم میخواهد دیگر اجازه ندهم صاحبخانه با صدای بلند مادرم را تحقیر کند، دلم میخواهد آدرس دقیق به دوستانم بدهم، دیگر از آمدن کسی به خانه خجالت نکشم، دلم میخواهد طعم داشتن آشپزخانه، طعم داشتن خانهای مانند دوستانم را بچشم، ولی توانایی برطرف کردن هیچ کدام از اینها را ندارم.</span></p> <p align="right"><span dir="RTL">پدر مهربانم! </span></p> <p dir="RTL"><span>به خاطر این درخواست بزرگ از من ناراحت نشوید، میدانم چه درخواست بزرگی از شما دارم، ولی جز شما هم کس دیگری را ندارم، گویا خدا هم با من قهر کرده، نمیدانم چرا اصلا جواب مرا نمیدهد، من جز داشتن یک خانه نقلی و گذاشتن گلدانهای مادرم در حیاط چیزی از خدا نخواستهام، دست نیازم را بعد از خدا به سوی شما دراز میکنم و با دلی پر از امید از شما میخواهم مرا به آرزویم برسانید، معجزهای را که هر سال در شب آرزوها از خدا میخواهم، را به من بدهید. از دعا کردن زیر باران خسته شدهام، وقتی کودک بودم، میگفتند زیر باران هر دعایی بکنی، زود مستجاب میشود، دقیق نمیدانم تا کنون چندین هزار بار زیر باران خدا دعا کردهام ولی... هر سال روز تاسوعا با پول اندکی که دارم، مشکل گشا میخرم و پخش میکنم. در عاشورا به امید یک معجزه در امام زاده سید بهلول شمع روشن میکنم. من از کودکی چشم انتظار رسیدن معجزهای هستم که ما را نجات دهد و زندگی دوبارهای به ما ببخشاید.</span></p> <p dir="RTL"><span>پدر!</span></p> <p dir="RTL"><span>من یک دختر یتیم هستم، میشود برایم پدری کنید؟ شما که پدر یتیمهای بسیاری هستید، پدر من هم باشید!</span></p> <p dir="RTL"><span>ما امیدی به زندگی نداریم، هیچ وقت زیباییهای بهار را ندیدهایم و بهارمان هم مثل زمستان سرد بوده است. خواست ما از خدا داشتن یک خانه بود، خانهای که در آن احساس آرامش داشته باشیم، خانهای که شبها آسوده بخوابیم و به فکر فردایمان نباشیم.</span></p> <p dir="RTL"><span>پدر!</span></p> <p dir="RTL"><span>عمر ما، زندگی ما فقط و فقط به حسرت و انتظار گذشت، انتظار بد دردی است، شما را به مولای متقیان قسم میدهم من و خانوادهام را از این در به دری نجات دهید و دست مرا بگیرید.</span></p> <p dir="RTL"><span>پدر! </span></p> <p dir="RTL"><span>زندگی دوباره به من میدهی؟ </span></p> <p dir="RTL"><span>پدر!</span></p> <p dir="RTL"><span>معجزهی چندین سالهی من میشوی؟؟</span></p> <p dir="RTL"><span>روزی که به آرزویم برسم، روز تولد دوباره من خواهد بود، زندگی دوباره به من میدهی؟</span></p> <p dir="RTL"><span> </span></p> <p dir="RTL"><span>پدر!</span></p> <p dir="RTL"><span>آخرین امید من به شماست، خستهام از سالهای نداری و در به دری، میشود در حق من استثنا قائل شوی؟ تاکنون به یاد ندارم که از ته دل خندیده باشم، گویی خنده را از یاد بردهام.</span></p> <p dir="RTL"><span>پدر!</span></p> <p dir="RTL"><span>سال نو نزدیک است و من باز در دلم غوغایی به پاست، شاید عیدی امسال همان معجزهای باشد که میخواهم. به امید فرا رسیدن این معجزه هنوز هم چشم انتظارم....</span></p>