به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه عترت بوتراب به نقل از همشهری آنلاین، سر پست بود که باران گرفت. همانطور که پانچویش را به تن میکرد حواسش به خط ویژه بود تا رفت وآمد اتوبوسهای تندرو با مشکل روبهرو نشود. باران هر لحظه شدیدتر می شد و او باید با دقت بیشتری عبور و مرور خودروها را زیرنظر میگرفت. در این گیرودار چشمش به پسربچه فالفروشی افتاد که زیر باران تنها مانده بود. صدایش کرد و گوشه پانچویش را روی سرش گرفت تا باران خودش و فالهایش را خیس نکند؛ این حکایت مهربانی سرباز وظیفه ای به نام استوار دوم سعید اسماعیلی است. او بچه میانه است و حدود 3هفتهای میشود که برای گذران دوران سربازی به تهران اعزام شده است. در این گفتوگو این جوان 28ساله از خودش و ماجرایی که چند روز پیش در تقاطع خیابان انقلاب و وصال شیرازی رخ داد میگوید. عکسی که از تو در شبکههای اجتماعی منتشر شده کلی سر و صدا راه انداخته و خیلیها از تو بهعنوان پلیس مهربان یاد میکنند. آن روز چه اتفاقی افتاد؟ در تقاطع خیابان انقلاب و وصالشیرازی سر پست بودم که بارش باران شروع شد. در چنین مواقعی برای ما پانچو میآورند تا خیس نشویم. آن روز پسربچهای را دیدم که فال میفروخت. برای همین صدایش کردم و گفتم بگذار نیت کنم و یک فال بخرم. چه شد که پانچو را روی سر پسربچه گرفتی؟ بعد از اینکه فال را خریدم ، باران شدیدتر شد. وقتی دیدم پسرک زیر باران مانده یک طرف پانچو را گرفتم و روی سر او کشیدم و گفتم چند دقیقهای زیر پانچو بمان تا باران بند بیاید و خیس نشود. بار اولی بود که آن پسربچه را میدیدی؟ پسربچه را قبلا هم در خیابان دیده بودم، چون بهنظرم خیلی مظلوم میرسید از او فال خریدم و پول بیشتری پرداخت کردم. همیشه فال میگیری؟ تا حالا چندباری گرفتهام. آن روز با چه نیتی فال گرفتی؟ نیتم را نمیتوانم بگویم، اما قبلا چندباری فال گرفتهام و برایم خوشیمن بوده، فقط میتوانم بگویم این فالی که گرفتم هم خوشایند بود. وقتی پانچو را روی سر پسربچه فالفروش گرفته بودی درباره چه صحبت کردید؟ اسمش را پرسیدی؟ اسمش را نپرسیدم. شاید هم پرسیده باشم و الان یادم نیست. حدودا 10 سال داشت. در آن لحظات پسرک بیشتر از من سؤال کرد؛ از من پرسید چکار میکنم. او دوست داشت راهبند خط ویژه را باز و بسته کند؛ به همینخاطر برای چندبار راهبند را به کمک هم باز و بسته کردیم تا اتوبوسهای تندرو رد شوند. آن روز متوجه عکاسی از خودت و پسربچه شدی؟ زمانی متوجه شدم که مرد جوانی داشت از روبهرو از ما عکس میگرفت. تا سرم را بلند کردم عکس گرفت و رفت آن طرف خیابان. بعد هم دیدم که از سمت چپ و راست هم از ما عکس گرفت و رفت. چند نفر هم با گوشی تلفن همراه و تبلت عکس گرفتند. البته بهتر بود اجازه میگرفتند. اگر قدرتش را داشتی برای کودکان کار چکار میکردی؟ دوست داشتم بتوانم به همه سرو سامان بدهم؛ مثل بچههای کار، خودم یا خانوادهام. اما کلا شرایط بهگونهای است که انسان نمیتواند به این آرزوها برسد، البته همه جای دنیا به این شکل است و این ماجرا مختص کشورما نیست؛ به همینخاطر در حد توانم به بچهها کمک میکنم؛ مثلا برای این فال به پسربچه 3 هزار تومان دادم، اما بیشتر از این نمیتوانم چون عملا به آرزو تبدیل میشود و خیلی از آرزوها هم دست نیافتنی هستند. چند ماه از دوران خدمت سربازیات میگذرد؟ تقریبا 3ماه گذشته. حدود 2 -3هفته است که به تهران آمدهام. عکسی که از تو و کودک فالفروش در فضای مجازی منتشر شد چه بازخوردهایی داشت؟ اول خانوادهام با من تماس گرفتند و گفتند عکسم را دیدهاند. خوشحال شده بودند و گفتند به من افتخار میکنند. بهجز خانواده چه افرادی به این ماجرا واکنش نشان دادند؟ دوستان و فرماندهان هم خوشحال شدند. در آموزشهایی که دیدهای درباره چنین رفتاری به شما نکاتی گفته شده؟ در آموزش تأکید شده که در کنار برخورد با متخلفان، کمک حال مردم هم باشیم و به افراد در حد توان کمک کنیم. وقتی سر پست هستی چطور به مردم کمک میکنی؟ مثلا اگر شخص نابینا یا کمتوانی را ببینم کمکش میکنم تا از عرض خیابان عبور کند یا خودروها را متوقف میکنم تا افراد سالخورده راحتتر عبور کنند. کلا دوست دارم به مردم کمک کنم؛ یعنی هرکاری که از دستم بربیاید دریغ نمیکنم. از آن روز به بعد همکاران و دوستانت درباره تو چه میگویند؟ دوستانم به من لقب پلیس مهربان را دادهاند. حس خوبی است، اما من این کار را برای گرفتن این لقب انجام ندادم بلکه کاری بود که از دلم برآمد. تا حالا مردم بهخاطر جریمهشدن از دستات ناراحت شدهاند؟ من مأمور عملیاتی هستم و قبض جریمه ندارم به همینخاطر تا حالا پیش نیامده. در واقع کار ما این است که نگذاریم موتورسیکلت و خودروها وارد خط ویژه شوند. بیشتر مردم هم درکشان بالاست و وظیفه ما را میدانند که بهخاطر رفاه مردم این کار را انجام میدهیم به همینخاطر به ما خسته نباشید میگویند و از ما میپرسند که آیا به چیزی نیاز نداریم؟ و این برای ما کلی قوت قلب است. قبل اعزام به خدمت، دوست داشتی دوران سربازی را کجا سپری کنی؟ دوست داشتم تهران باشم که شانسی هم اینطور شد. دوست نداشتی جای راحتتری خدمت کنی؟ وقتی برای رفتن به سربازی آماده شدم به این چیزها فکر نکردم. با خودم گفتم هرجا که اعزام شوم باید دینم را به مملکت، مردم و رهبری ادا کنم؛ فرقی نمیکند در لباس نیروی انتظامی و یا ارتش باشد. تهران را چطور میبینی؟ بهنظرت اینجا آدم مهربان زیاد پیدا میشود؟ تهران خیلی خوب است چون از لحاظ فرهنگی مردم خوب هستند. بهنظرم در هرجایی آدم خوب و بد پیدا میشود. در تهران نیز در جاهایی که پست دادهام یا گشتهام با آدمهای خوبی برخورد کردهام و برای نمونه بیشتر مردم با سربازها مهربان هستند. ایستادن در خیابانی که پر از ترافیک، دود و آلودگی صوتی است دشوار نیست؟ نه سخت نیست، به قول معروف چون میگذرد غمی نیست. ازدواج کردهای؟ نه هنوز مجردم. از آرزوهایت بگو؟ آرزویم این است که به جاهای خوبی برسم و بتوانم دست پدر و مادرم را بگیرم، چون تا حالا هیچ کاری برایشان انجام ندادهام و فقط برایشان زحمت درست کردهام. دوست دارم از این به بعد محبتهایشان را جبران کنم، تنها آرزویم این است. چند برادر و خواهر داری؟ یک خواهر و یک برادر دارم که هر دو ازدواج کردهاند. خودت دوست داری ازدواج کنی؟ بله، همه دوست دارند. بهنظرت شرایطش را داری؟ نه، هنوز سربازم و بعد از آن نیز باید شغل مناسبی پیدا کنم. دوست داری به مردمی که عکس تو را به اشتراک میگذارند چه بگویی؟ میخواهم مردم بیشتر ما را درک کنند؛ برای نمونه وقتی نمیگذاریم موتورسوارها وارد خط ویژه شوند بعضیها فکر میکنند خط ویژه مال ماست و آن را خریدهایم و بیانصافی میکنند و از دست ما ناراحت میشوند. آنها باید بدانند ما بهخاطر آنها سرپست میایستیم و وظیفهمان را انجام میدهیم. بیشترین کمکی که به مردم کردهای اما مثل این بار رسانهای نشده، چه بوده است؟ بارها به مردم کمک کردهام و این بار نیز اگر رسانهای نمیشد دربارهاش حرف نمیزدم، چون دوست ندارم درباره چنین کارهایی حرف بزنم؛ در واقع چیزی که از دست آدم بربیاید منتی ندارد. اصلا متوجه من نبود این روزها اسم برنا قاسمی، عکاس جوان خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) هم بهعنوان عکاس پلیس مهربان سر زبانها افتاده است چی شد که این عکس را گرفتی؟ روزی که در تهران باران شدیدی میبارید برای گرفتن عکسهای باران بهاری به خیابان رفتم. در تقاطع خیابان انقلاب و وصالشیرازی مشغول عکاسی بودم که چشمام به این مأمور پلیس راهور افتاد. دیدم بارانیاش را بالا زد و از کودک فالفروش خواست زیر آن برود. پسربچه فالفروش لباس مناسبی به تن نداشت و کمی هم خیس شده بود. من در طرف دیگر چهارراه بودم و مأمور اصلا حواسش به من نبود، بعد که جلو رفتم و عکس را انداختم او متوجه من شد و قبل از آن اصلا از حضور من یا قصد من برای عکاسی خبر نداشت. فکر میکردی عکسی که گرفتهای اینقدر بازتاب داشته باشد؟ راستش نه. ولی از این بابت خوشحالم که عکسم بازتاب خوبی در میان کاربران فضای مجازی و شبکههای اجتماعی داشت و خیلی زود مورد توجه قرار گرفت. فکر کنم بیشتر از یک میلیون بار در گروهها و شبکههای مختلف مجازی دیده شده باشد.