به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه عترت بوتراب به نقل از همشهری آنلاین، همیشه گفتهاند برادر پشت و پناه خواهر است؛ سرپناه خستگیها و دردهای خواهر، مأمنی برای فرار از مشکلات و اندوه. اما گاهی رسم روزگار جای بازیگران این نقشها را با هم عوض میکند؛ خواهر میشود مرهم دردهای برادر، خواهر میشود تکیهگاه برادر و سر آخر پرستار روزهای بیماری و اندوهش. لطیف تنها برادر 4 خواهر است؛ 3 خواهری که شیر شدهاند در برابر تمامی سختیهایی که چرخ گردون بر برادر، پدر و مادرشان تحمیل کرده است اما افسوس هرقدر عزم این شیرها برای حل مشکلات جزمتر میشود، زندگی به همان اندازه بر آنها سخت میگیرد تا جایی که کمرشان نای راست ایستادن ندارد. شکوفه، خواهر لطیف، روزهای پرمشقتی را سپری میکند. از همان بچگی طعم نداری را چشیده بود و ازدواج برایش معنایی جز فرار از روستا و رسیدن به شهری که گمان میکرد سرزمین آرزوهایش خواهد بود، نداشت اما گویی زندگی نخواست روی خوش خود را به او نشان دهد. خانه شوهر نیز برایش خوشیمن نبود. روزها را با کتکهای همسر معتاد سپری میکرد و شبها را با اشک حاصل از اندوه خانوادهای که با بیماری سخت برادرش در ستیز بودند، به صبح میرساند تا اینکه دیگر رمقش را برای مقابله با ضربههای چاقوی همسرش از دست داد و به همراه 2فرزندش خانه را به مقصد خانه پدری ترک کرد تا هم برای بچههای خود مادری کند و هم برای برادر مریض و 3 خواهر دیگر. میگوید: دنیا برایم تیر و تار شده است. از یک طرف فرزندانی که چیزی بروز نمیدهند اما در نگاهشان سراغ پدر را از من میگیرند و از طرف دیگر همسری که نبودن ما بیشتر خوشحالش کرده و بعد از طلاق، هیچ سراغی از بچههایش نگرفته است. سخت است هم پدر باشی و هم مادر؛ آن هم برای فرزندانی که غم بیپدری و بیماری را بر دوش دارند. شکوفهخانم که خود را وقف خانواده و بچههایش کرده است، میگوید: پدر و مادرم در روستا خانه داشتند. 8 سال پیش متوجه بیماری برادرم شدیم؛ بیماریای که توان حرکت را از او گرفته بود. خود را به شهر رساندیم و دکترها اعلام کردند سرطان دارد. پدر کشاورزم آهی در بساط نداشت و مجبور به فروش خانهشان در روستا شد تا برای طی روند معالجه برادرم راهی ارومیه شوند. پیش از این نیز خواهرهایم برای کار به شهر آمده بودند و باهم زندگی میکردند و بعد از مهاجرت پدر و مادرم همگی در یک خانه ساکن شدند و در این بین من و فرزندانم نیز به جمع آنها پیوستیم. بیماری مهاجم! شکوفه خانم که در حال جمعآوری توشه سفر برای عزیمت به تهران جهت انجام نهمین جراحی لطیف است، ادامه میدهد: برادرم تاکنون 4بار عمل شده است که 4 جلسه در تهران بوده و 4جلسه در ارومیه. ران راستش بهطور کامل درگیر این بیماری شده است. توان حرکت کامل ندارد و هنگام ایستادن باید تکیه دهد و کج بایستد. طی این عملها عضلاتش را بریدند و متأسفانه نهتنها بهبودی حاصل نشده بلکه زخم ران برادرم نیز التیام نمییابد و بسیار عفونی شده بهطوری که پیوندها برای ترمیم زخم نیز چارهای نکرده است. سرطان لطیف از نوع مهاجم بوده و روند رشد آن سرعت بالایی دارد. به همین دلیل تاکنون امکان مهار آن فراهم نشده است. هر چند وقت یکبار به یک قسمت دیگری از بدنش حمله میکند. از طرف دیگر پولی هم نداریم که مراحل درمان او را ادامه دهیم، تاکنون 80میلیون تومان خرج کردهایم. تمام درآمدمان حاصل کار 3خواهرم است که در مطب پزشکان منشیگری کرده و در کارگاههای تولید مبل فروشندگی میکنند. به درآمد ناچیز آنها 250هزار تومان مستمری ازکارافتادگی پدرم نیز اضافه میشود که پیشتر نگهبان ساختمان بود. من هم پیش از این آرایشگری میکردم و خرج فرزندانم از این راه تأمین میشد اما درحال حاضر تمام مسئولیت برادرم با من است. باید هر دو ساعت یکبار زخم پایش که بسیار عمیق است، پانسمان شود. مراجعه به بیمارستان و رسیدگی به فرزندان بیمار و پدر و مادر از کار افتادهام نیز با من است، نمیدانم تا چه زمانی توان ادامه خواهم داشت. جسم کوچک و مشکلات بزرگ شکوفه با حسرت خاصی به فرزندانش مینگرد که با آه سنگینی از درون همراه است. میگوید: دختر 12سالهام بسیار تو دار است، تمام مشکلاتی که از ناحیه پدرش برایمان بهوجود آمد را میدید و دم نمیزد، خیال میکردم متوجه نیست و از این بابت خوشحال بودم اما آنقدر درد و غم خود را پنهان کرد تا دیگر جسم کوچکش نتوانست تحمل کند و دچار شوک عصبی و بیماری تشنج شد، وضعیتش حاد است. پسر 10سالهام هم با بیماری ژنتیک تب مدیترانهای دست به گریبان است. پولی برای درمانشان ندارم، دخترم باید تحت نظر دکتر باشد و بهصورت مستمر چکاپ مغزی شود اما نمیتوانم، دستم خالی است. جگرگوشههایم جلوی چشمانم در حال پرپر شدن هستند. پدرم نیز قلبش دیگر یاریاش نمیکند و فشارهای زندگی ضربانش را ضعیف کرده است. دکترها اعلام کردهاند تنها 10درصد قلبش کار میکند و باید هرچه سریعتر تحت عمل جراحی قرار گیرد و در قلبش باتری کار گذاشته شود، اما نداریم... چه کنم؟ و مادرم نیز بهخاطر بیماری آرتروز و عدمتوانایی در تأمین داروها زمینگیر شده است. شکوفه نیمنگاهی به خواهرش که در حال آمادهسازی وسایل سفر است، میکند و ادامه میدهد: ما 4 خواهر فدا شدهایم. آنها هم هیچ امیدی به زندگی ندارند. آینده برای ما تاریک است، فقط تمام تلاشمان را میکنیم تا بتوانیم مریضهایمان را سرپا نگهداریم و متأسفانه دیگر از عهده آن هم بر نمیآییم. از همه فامیل طرد شدهایم. همه فکر میکنند هر سلام ما به منزله درخواست پول است حتی به تماسهای تلفنیمان نیز پاسخ نمیدهند. به همه اینها مستأجری و مشکلات خانه به دوشی هم اضافه شده است. همه دختران در این سن و سال به فکر ازدواج و تأمین جهیزیه هستند اما خواهرانم در جوانی پیر شدهاند. یک تنه مسئولیت خرج و مخارج زندگی را به دوش گرفتهاند و دم برنمیآورند. جیب خالی و رفت و آمد گران چشمش که به جعبه کمکهای اولیه برادرش میافتد، میگوید: برای پانسمان زخم برادرم که هر دو ساعت یکبار پراز آب میشود باید از مواد مخصوصی استفاده کنیم اما امکان تهیهاش را نداریم و از اینرو به پانسمان ساده اکتفا کردهایم، تاکنون 5میلیون تومان از طرف بیمارستان امید ارومیه کمک مالی شده است و پزشکان این بیمارستان و جراح برادرم در تهران هرچه در توان داشتهاند برایمان انجام دادهاند اما دیگر درماندهایم، هرماه بیش از 2میلیون تومان هزینه داروهای برادرم میشود. حتی برای رفتوآمد به تهران نیز جیبمان خالی است. شکوفه خانم در پاسخ به این سؤال که آیا تحت پوشش ارگان حمایتی قرار ندارد، میگوید: نه، فرزندانم را به دلیل اینکه پدر دارند قبول نمیکنند. آخر کدام پدر؟ پدری که فقط نامش هست. از پذیرش برادرم نیز به دلیل تجرد امتناع میشود. جهنمی بالاتر از این شرایط وجود دارد؟ او ادامه میدهد: از من که گذشت کاش برای بچههایم فرجی شود. شما چه میکنید؟ لطیف تنها پسر خانواده است که به بیماری سختی دچار شده و حالا خواهرانش از او نگهداری میکنند. شما برای همراهی با آنها چه میکنید؟ نظرات و پیشنهادهای خود را به 30003344 پیامک کنید یا با شماره تلفن 84321000 تماس بگیرید.