هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

ره توشه ماه مبارک رمضان/ رسیدگی به نیازمندان

ره توشه ماه مبارک رمضان/ رسیدگی به نیازمندان
امام صادق در شبی بارانی از تاریکی و خلوتی کوچه‌ها استفاده کرد و تنها از منزل بیرون آمد. کیسه خود را به دوش گرفت و به سوی سایبان بنی­ ساعده که نیازمندان در آن جا جمع می‌شدند، به راه افتاد. معلّی بن خنیس او را دید و برای اینکه بداند او در دل شب کجا می‌رود، به دنبالش راه افتاد. از گوشه کیسه او چیزی بر زمین افتاد و گفت: «بار خدایا! آنچه را بر زمین افتاد به من بازگردان!» آن­گاه با عجله به راهش ادامه داد. معلّی جلو رفت و دید قرصی نان بر زمین افتاده است.

به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه عترت بوتراب به نقل از پورتال اطلاع رسانی موسسه نشر آثار امام خمینی، بدون تردید، بررسی ابعاد گسترده اخلاق و عرفان حضرت امام خمینی(س) فرصتی به آدمی می دهد تا برای گام نهادن در مسیر سبزی که او تا همیشه تاریخ برای بشریت ترسیم نمود، تأملی دوباره کند؛ چه این که شناختن او که حقیقتی فراموش نشدنی در خاطره اعصار است، شناختن همه خوب ی­ها است. او چکیده قرن ها درس ­آموزی بشر در محضر انبیا و اولیای الهی است و حیات انسانی کمتر چنین وجود با عظمتی به خود دیده است.


 باید اقرار نمود که اگرچه قلم ­ها و زبان­ های بسیاری درباره گستره وجودی او سخن گفته اند، اما به جرأت می توان گفت که هنوز ابعاد وسیعی از وجود الهی او ناشناخته باقی مانده است. و گلستان خصایص او همچنان مجال گسترده­ای برای سیر در خود می طلبد و اقیانوس مواج عرفان و اخلاق او بسیار عمیق ­تر از تلاش دُریابان آن است؛ اما در همین عرصه کوتاه و مجال اندک، ماه ضیافت الهی بهانه ­ای دست داد تا گوش جان به آوای سیره  ملکوتی او بسپاریم و در محضر او زانوی ادب زده، میهمانان سفره رمضان را به جرعه­ نوشی و توشه­ گیری از خوان نعیم او فرا خوانیم.


 مفهوم­ شناسی رسیدگی به نیازمندان

در ادبیات دینی، دستگیری از نیازمندان و رسیدگی به آنان، بیشتر با تعبیر «انفاق» و «صدقه» شناخته شده و سفارش فراوانی نسبت به آن شده است. در اهمیت این ویژگی همین بس که قرآن کریم آن را راه رسیدن به نیکی خوانده است؛ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.[1] انفاق، آثار و پیامدهای مثبت و عمیقی بر سلامت روان فرد و جامعه دارد. از جمله آثار فردی آن، دور کردن فرد از دلبستگی به دنیا و از جمله کارکردهای مثبت اجتماعی ­اش، فقرزدایی از جامعه است؛ چرا که عدم انفاق در جامعه سبب می­ شود که ثروت­ ها در دست عده ای جمع شده و عده ­ای همواره نیازمند باقی بمانند و حتی در برخی از اخبار بقای اسلام و جامعه مسلمانان به آن مشروط شده است؛ چنان­که امام باقر می ­فرماید: «بقای اسلام و جامعه مسلمانان به آن است که اموال در دست افرادی جمع شود که حق را بشناسند و انفاق نیز بکنند و فنا و نابودی اسلام و مسلمانان در آن است که اموال در دست افراد ثروت ­اندوز جمع شود که نه حق را می­ شناسند و نه انفاق می­ کنند».[2]


انفاق در قرآن


1. وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأنفُسِکُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ الله وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ؛[3] و هر مالی را که انفاق کنید، به سود خود شما است؛ [ولی] جز برای طلب خشنودی خدا انفاق مکنید و هر مالی را که انفاق کنید، [پاداش آن] به طور کامل به شما داده خواهد شد و ستمی بر شما نخواهد رفت.


2. الّذِینَ یُنفِقُونَ أمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مَا أنفَقُوا مَنّاً وَلا أذىً لَهُمْ أجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ؛[4] کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می ­کنند، سپس در پی آنچه انفاق کرده ­اند منّت و آزاری روا نمی­ دارند، پاداش آنان نزد پرورد­گارشان [محفوظ] است و بیمی بر آنان نیست و اندوهگین نمی ­شوند.


3. وَمَثَلُ الّذِینَ یُنفِقُونَ أمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ الله وَتَثْبِیتاً مِنْ أنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ؛[5]و مثل کسانی که اموال خویش را برای طلب خشنودی خدا و استواری روحشان انفاق می­ کنند، همچون باغی است که بر فراز پشته­ ای قرار دارد که اگر رگباری به آن برسد، دو چندان محصول آورد و اگر رگباری هم نرسد، باران ریز [برای آن بس است].


4. الّذِینَ یُنفِقُونَ أمْوَالَهُمْ بِاللّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ؛[6] کسانی  که اموال خود را شب و روز و نهان و آشکارا انفاق می­ کنند، پاداش آنان نزد پروردگارشان برای آنان خواهد بود.


5. وَ مَا أنفَقْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ[7]و چیزی انفاق نمی ­کنید، مگر  آن­که خداوند آن را جایگزین می­ کند و او برترین روزی ­دهندگان است.


6. لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِیمٌ؛[8] به نیکی نمی ­رسید، مگر از آنچه دوست می­ دارید انفاق نمایید و از چیزی انفاق نمی­ کنید، مگر آن­که خداوند بدان دانا است.


بر آستان جانان


1. امام صادق می فرماید: «الصّدقة فی السرّ والله أفضل من الصدقة فی العلانیۀ؛ وکذلک والله العبادۀ فی السرّ أفضل منها فی العلانیۀ»؛[9] به خدا قسم صدقه در پنهانی برتر از صدقه آشکار است و همین­طور، عبادت پنهانی برتر از عبادت آشکار است. 


2. امام باقر می فرماید: «البرّ والصدقة ینفیان الفقر ویزیدان فی العمر ویدفعان تسعین ]خ: سبعین[ میتۀ السّوء»؛[10] نیکی و صدقه، فقر را دور می کند و عمر را زیاد  می نماید و نود ]هفتاد[ مرگ بد را دور می سازد.


3. امیرالمؤمنین می فرماید: «طوبی لمن أنفق الفضل من ماله وأمسک الفضل من کلامه»؛[11] خوشا به حال کسی که زیادی مالش را انفاق کند و نسبت به زیادی سخنش امساک ورزد (زیاده گویی نکند).


4. رسول خدا(ص) می فرماید: «من منع ماله من الأخیار اختیاراً صرف الله ماله إلی الأشرار اضطراراً»؛[12] هر کس مالش را از انفاق به خوبان، از روی اختیار باز دارد، خداوند مال او را با اجبار به صرف اشرار خواهد رساند.


پرتو نور

 

1. دلخوشی و دغدغه اصلی امام (س)


امام نه تنها از خدمت به محرومین و مستضعفین خسته نمی­ شوند، بلکه احساس سربلندی و غرور نیز می­ کنند. در پاریس که بودند، می ­فرمودند: «آنچه مرا در این مکان رنج و دردآور دلخوش می­ کند، خدمت به شماست». و پس از پیروزی در ضمن یکی از سخنرانی­ ها فرمودند: «این جانب عمر نالایق خود را برای خدمت به اسلام و ملت شریف در طبق اخلاص تقدیم می­ کنم».[13]


پس از دستگیری امام در 15 خرداد 1342 اگر چه تحت نظر بودند، اما از فکر کمک به مردم محروم و مستمند غافل نبودند. لذا در زمستان سخت سال 42 طی نامه ­ای به فرزندشان حاج آقا مصطفی او را مأمور کردند مبلغ شصت هزار تومان از سهم مبارک امام  را صرف کمک و تهیه وسایل لازم برای افراد بی­ بضاعت شهرستان قم و دیگر شهرها بکنند و از عموم مردم نیز خواستند که در این امر خداپسند شرکت نمایند.[14]


امام در ترکیه هم که تبعید بودند، از یاد و اندیشه فقرا و مستضعفان غافل نبودند. در لحظه ورود به ترکیه، طی نامه ­ای که به ایران نوشتند، برای دادن زغال به محرومین تأکید می­ کردند. با توجه به زمستان بسیار سختی که آن سال بود، به حسب نقل، عده ­ای هم از شدت سرما مرده بودند.[15]


2. انقلاب حال


دو روز قبل از اینکه امام از تهران به قم تشریف ببرند، در مدرسه رفاه فیلم کاخ و کوخ را نشان دادند که وضع بد زندگی مردم را در حلبی ­آباد­ها نشان می ­داد. امام حالشان خیلی منقلب شد.[16]


امام بارها در کنار تلویزیون که صحنه­ های دلخراش فقر و محرومیت مردم را نشان می­ داد، گریه می­ کردند.[17]


3. انفاق ارث پدری


روزی امام در خصوص ارثیه ای که از طرف مرحوم پدرشان به ایشان به ارث رسیده بود، ما را خواستند و طبق نامه کتبی به بنده مرقوم فرمودند که: «جنابعالی وکیل هستید زمین­ه ای متعلق به این جانب را هر چند ناقابل است، هر طور که صلاح می­ دانید، تقسیم کنید بین فقرا و تملیک آنان نمایید؛ چه ساختمان شده باشد، یا نشده باشد». البته این ارثیه حدود 7 ـ 8 هزار متر بیشتر نبود که شاید با کوچه­ بندی و خیابان بندی به 30 یا 35 قطعه زمین تقسیم می­ شد. ما هم هیأت سه نفره­ای تشکیل داده و اولویت را به متقاضیان نیازمند از خانواده های شهدا، اسرا و مفقودین دادیم و زمین ها را بین آن ها تقسیم کردیم.[18]


4. کمک قابل توجه به نیازمندان


ما در رسیدگی امام به وضع مستمندان موارد عجیبی را می­ دیدیم؛ مثلاً گاهی افرادی می­ آمدند و درخواست کمک می­ کردند. وقتی به امام می­ گفتم، کمک مختصری می­ کردند که در این مواقع، مقداری از خودم روی آن می­ گذاشتم و به آن ها می­ دادم؛ ولی وقتی بررسی می­ کردیم، می ­دیدیم چقدر این کار امام به جا بود. گاهی در بعضی مواقع عرض می­ کردیم که فلان شخص آمده و احتیاج به کمک دارد، مقدار قابل توجهی به او کمک م ی­کردند. بعد متوجه می­شدیم که آن شخص بسیار محتاج بود. یکی از این افراد اظهار می ­داشت: من پیش هر کسی که می ­رفتم، مقدار مختصری کمک می­ کردند ولی وقتی پیش امام آمدم، با این­که مرا نمی­ شناختند، با کمک خودشان زندگی مرا خریدند و فرزندانم را از مرگ نجات دادند.[19]


5. جدیت در توصیه به رعایت نیازمندان


امام در شبی که فردای آن روز می­ خواستند به قم بروند، رفقا را جمع کردند، شهید بهشتی، آقای هاشمی و بنده و سایرین بودیم. با حالت عصبانی به ما فرمودند: «من می ­روم. باید شما این ثروت شاه و ایادی رژیم را به خانه برای مستضعفین تبدیل کنید». که این دستور همان حکم تشکیل بنیاد مستضعفان بود که آن شب از طرف ایشان صادر شد.[20]


بعد از این­که دولت معرفی شد و همه ما معرفی شدیم، به فاصله چند ماه با وزرا خدمت امام رفتیم. اوّلین توصیه ایشان به دولت در همان جلسه اول در مورد مردم مستضعف و رسیدگی به فقرا و محرومین جامعه بود.[21]


هر یک از مسئولین کشور که به حضور امام می ­رسیدند، ابتدا توصیه مستضعفین را به آن ها می­ کردند. من خود هرگاه پیش از مسافرت ­هایم در قالب رسیدگی به امور مربوط به سازمان عقیدتی سیاسی ژاندارمری نزد امام می­ رفتم و آماده شنیدن توصیه­ ها و رهنمود­های ایشان بودم، به من می فرمودند: «به همه توصیه کنید که با اخلاق خوب و اسلامی با مردم رفتار کنند و در جهت حل مشکلات آنان حرکت کنند». ایشان می­ گفتند: به درد دل­ها و سخنان پا برهنه­ها گوش کنید و بدانید اینک که به خواست خدا کشور ما اسلامی است، باید قوای نظامی و انتظامی آن، یار محرومان باشند و صددرصد در جهت خدمت به آن ها حرکت کنند و در برخورد با قشر محروم اخلاق اسلامی را رعایت کنند.[22]


امام در ابتدای پیروزی انقلاب از استان کردستان به عنوان یک استان محروم نام می­ بردند و مرتب به مسئولین و کسانی که دست­ اندرکار این استان بودند، سفارش می­ کردند و تمام تلاششان را می­ کردند که اوضاع کردستان به صورتی در بیاید که به مردم مستضعف و مسلمانان محروم تا آن جا که می­ شود، خدمت بشود.[23]


6. رعایت آبروی نیازمندان


یک روز حاجت و نیازمندی شخصی را خدمت امام مطرح کردیم و گفتیم اگر اجازه بدهید، این شخص خودش بیاید و مسائلش را بگوید تا اگر صلاح دانستید، کمکی به او بکنید. فرمودند: «شما خوب کاری کردید که برای دیگری حاجت آوردید؛ چون اگر او خودش بیاید و بخواهد حرفش را بزند خجالت می­ کشد. من حرف شما را قبول دارم و نیازی نیست خود او بیاید». بعد در رابطه با رفع نیاز آن شخص به آقای صانعی دستوراتی دادند.[24]


7. اهدا به نیازمندان


امام از هدایایی نظیر پارچه، عمامه، قبا، عبا، پیراهن، سجاده، مهر، نعلین، جوراب و عرقچین که به خدمتشان تقدیم می شد که گاهی یکی از آن ها را بر حسب نیاز در آن مقطع زمانی برم ی­داشتند و اگر از یک چیز چند عدد بود، می­فرمودند: «من این همه را می­ خواهم چه کنم؟ بدهید به افرادی که نیاز دارند». مواردی را هم که تصور می­ شد برای خودشان قبول کرده ­اند، گاهی بعداً معلوم می ­شد که این­طور نبوده و می­خواسته­ اند خودشان به شخص مورد نظر بدهند.[25]


در سایه ­سار عترت


1. اهمیت دستگیری از نیازمندان


امام صادق در شبی بارانی از تاریکی و خلوتی کوچه­ ها استفاده کرد و تنها از منزل بیرون آمد. کیسه خود را به دوش گرفت و به سوی سایبان بنی­ ساعده که نیازمندان در آن جا جمع می ­شدند، به راه افتاد. معلّی بن خنیس او را دید و برای اینکه بداند او در دل شب کجا می­ رود، به دنبالش راه افتاد. از گوشه کیسه او چیزی بر زمین افتاد و گفت: «بار خدایا! آنچه را بر زمین افتاد به من بازگردان!» آن­گاه با عجله به راهش ادامه داد. معلّی جلو رفت و دید قرصی نان بر زمین افتاده است. آن را برداشت و به دنبال او راه افتاد. به او نزدیک‌­تر شد و سلام کرد. او معلّی را از صدایش شناخت و پرسید: «تو معلّی هستی؟» پاسخ داد: «آری! فدایت شوم» معلّی قرص نان را به او داد. او گفت: «معلّی! بقیه نان­‌ها را هم جمع کن و به من بده!» معلّی چند قرص نان را نیز که به زمین افتاده بود، پیدا کرد و آن ها را در کیسه ریخت. کیسه بزرگ و سنگین بود. معلّی گفت: «ای فرزند رسول خدا! کیسه را به من بده تا بیاورم!» ولی او نپذیرفت و گفت: «نه، من خود به بردن آن سزاوارترم؛ ولی اگر خواستی می­ توانی همراه من بیایی». امام صادق  دوباره کیسه را به دوش گرفت و به سایبان بنی ­ساعده رفت. نیازمندان بسیاری از بارش باران بدان جا پناه آورده، همگی در همان­جا خوابیده بودند. امام در بالین هر کدام یک یا دو قرص نان گذاشت و با معلّی بازگشت. معلّی در راه پرسید: «فدایت شوم! آیا همگی اینان که شما در این دل شب برایشان نان می ­آوری، امامت شما را قبول دارند و از پیروان شما هستند؟» امام فرمود: «خیر، همه آن ها از پیروان ما نیستند؛ ولی انسان که هستند. البته اگر از پیروان ما بودند، ما به آن ها بیشتر کمک می کردیم».[26]


2. کمک به محرومان، توشه سفر آخرت


شب بر چهره شهر پرده انداخته بود. دری باز شد و امام سجاد با کیسه­ ای بر دوش بیرون آمد و سراسیمه راه کوچه ­ها را در پیش گرفت. کوله ­بار سنگین بود و صدای نفس­ های او شنیده می­ شد. «زهری» او را دید و وی را دنبال کرد. خود را به او رسانید و سلام کرد. او ایستاد و پاسخ سلامش را گفت. زهری پرسید: «ای فرزند رسول خدا! در این دل شب کجا می ­روید. این کوله ­بار سنگین چیست که بر دوش نهاده ­اید؟» امام اندکی ایستاد. عرق پیشانی خود را پاک کرد و فرمود: «مسافر هستم و سفری در پیش دارم و این کوله­ بار، توشه راه من است. می ­برم تا آن را در جایی محفوظ کنم تا هنگام سفر به کارم آید». زهری اجازه خواست که به امام کمک کند؛ ولی امام سجاد نپذیرفت و فرمود: «من خود آن را می ­برم». زهری پافشاری کرد و امام فرمود: «زهری! تو را به خدا سوگند می­ دهم که مرا واگذاری و هر جا می­خواهی بروی». زهری از خدمت امام مرخص شد و رفت و حضرت نیز به راه خود ادامه داد.


روز بعد، زهری امام را دید. با تعجب از ایشان پرسید: «ای فرزند پیامبر خدا(ص)! دیشب شما را تنها دیدم که در کوچه ­های مدینه می ­رفتید و به من فرمودید که قصد سفر دارید، ولی می ­بینم هنوز به سفر نرفته ­اید؟» امام فرمود: «آری، سفری که از آن سخن گفتم، سفر آخرت بود و توشه ­ای که گفتم نیز توشه آخرت. آن را به فقرا دادم تا در وقت مرگ دستم خالی نباشد».[27]


3. پاداش کمک به محرومان


مردی در مدینه ثروت بسیاری داشت و نخلستان بزرگی در حیاط خانه ­اش بود. در همسایگی او مردی فقیر و عیال­وار زندگی می­ کرد. گاه شاخه درختان مرد ثروتمند سنگینی می­ کرد و درون خانه فقیر آویزان می­ شد و مرد ثروتمند بدون این­که اجازه بگیرد، وارد خانه او می­ شد و شاخه خرما را می­ چید و با خود به خانه­ اش می ­برد. گاهی هنگام بریدن شاخه خرما یا هنگام بردن آن، چند دانه خرما از آن جدا می ­شد و در حیاط خانه مرد فقیر می ­افتاد. بچه­ های گرسنه او آن ها را از زمین برمی ­داشتند و در دهان می­ گذاشتند. مرد ثروتمند که بسیار خسیس و تنگ نظر بود، بی­ درنگ برمی­ گشت و انگشت در دهان کودکان می­ن مود و خرما­ها را بیرون می ­آورد و می­ برد و کودکان گرسنه و حسرت زده، به دست او نگاه می کردند که چگونه خرماها را با سنگدلی از دهانشان بیرون می آورد و می برد. این کار، دل مرد فقیر را به درد می ­آورد. آن روز نزد رسول خدا(ص) رفت و از مرد همسایه شکایت کرد، پیامبر او را دلداری داد و با مهربانی فرمود: «تو به خانه بازگرد. من به شکایت تو رسیدگی خواهم کرد». سپس کسی را نزد مرد ثروتمند فرستاد و او را نزد خود فرا خواند. وقتی نزد پیامبر آمد، حضرت از او پرسید: «آیا این درخت خرما را که شاخه­ هایش کج شده و به خانه همسایه رفته به من می­ دهی تا در بهشت درختی از درختان آن را برای تو ضمانت کنم؟».


مرد پاسخ داد: «نه نمی ­دهم! من درختان بسیاری دارم؛ اما خرمای این درختِ کج شده از همه آن ها بهتر است». حضرت فرمود: «اگر من در مقابل آن باغی را در بهشت برای تو ضمانت کنم، چه؟» مرد سرش را بالا انداخت و گفت: «نمی­ دهم!» آن­گاه برخاست و رفت. یکی از اصحاب پیامبر جلو آمد و گفت: «ای رسول خدا! اگر من این درخت را از او خریداری کنم و به شما واگذارم، آیا شما حاضرید آنچه در بهشت برای او ضمانت کردید، برای من تضمین کنید؟» پیامبر  رمود: «آری». مرد به راه افتاد و به خانه مرد ثروتمند رفت و گفت: «من آنچه پیامبر با تو گفت، شنیدم. آیا درخت خود را به من می­ فروشی؟» مرد ثروتمند گفت: «محمد(ص) می­ خواست در مقابل این درخت به من یک باغ در بهشت بدهد و من نپذیرفتم؛ چون خرمای آن بسیار لذیذ است. حال تو می­ خواهی آن را از من بگیری؟» او گفت: «آن را چند می ­فروشی؟» مرد ثروتمند گفت: «من آن را نمی ­فروشم، مگر این­که چهل درخت خرما بابت آن به من بدهی». مرد صحابی اندکی تأمل کرد و گفت: «چه بهای سنگینی بابت یک نخل کج شده می خواهی!»


اما پس از اندکی سکوت پذیرفت و گفت که حاضر است چهل درخت خرما در مقابل آن بدهد. مرد ثروتمند که خود نیز باور نداشت او حاضر به چنین معامله ­ای شود، گفت: «اگر راست می ­گویی، باید چند نفر به عنوان شاهد برای معامله بیاوری». مرد صحابی پذیرفت و چند نفر شاهد برد و درخت او را با چهل درخت معامله کرد. سپس نزد پیامبر آمد و با خوشحالی گفت: «ای رسول خدا! من آن نخل را خریدم و آن را به شما تقدیم می­ کنم. امیدوارم که از من بپذیرید و آن باغی را که در بهشت برای او ضمانت کرده بودید، به من واگذارید!» پیامبر با شادمانی فرمود: «ای ابو الدحداح! نه یک باغ، بلکه چند باغ در بهشت را برای تو ضمانت می ­کنم». سپس به اتفاق او به خانه مرد فقیر رفت و فرمود: «از امروز این درخت از آن تو و فرزندان تو است».[28]


دلبرگ‌های عاشقی


اهل بیت(ع) کانون رأفت و مهرورزی ­اند و تاریخ از این ویژگی آنان بسیار خاطره دارد. از جمله نوشته ­اند: روزی مرد عربی خدمت امام حسین عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! یک دیه کامل به گردن من است و من قدرت پرداخت آن را ندارم. حالا سراغ کریم ­ترین مرد مدینه آمده ­ام و تقاضای کمک دارم». حضرت فرمود: «ای برادر! من مسأله­ ای از تو می­ پرسم. اگر یکی را جواب دادی، ثلث دیه و اگر دو تا را جواب دادی، دو سوم دیه و اگر هر سه را پاسخ صحیح گفتی، تمام دیه­ات را خواهم داد». اعرابی گفت: «ای پسر رسول خدا! آیا مثل تویی از من مسأله می­ پرسد؟ شما خاندان علم و  معرفت هستید». حضرت فرمود: «بله، شنیدم از رسول خدا که عطا و بخشش را باید به قدر معرفت شخص داد». اعرابی عرض کرد: «بپرس اگر نتوانستم جواب بگویم، از تو یاد می ­گیرم».


حضرت به عنوان اوّلین سؤال پرسید: «بهترین اعمال کدام است؟» جواب داد: «ایمان به خدا». حضرت پرسید: «چه عملی انسان را از گرفتاری و هلاکت نجات می ­دهد؟» پاسخ داد: «اطمینان به خدا» حضرت سؤال کرد: «زینت مرد چیست؟» گفت: «علم همراه با حلم». باز پرسید: «اگر نشد و خطا کرد؟» اعرابی گفت: «ثروت همراه با مروت» امام فرمود: «اگر نداشت چه؟» گفت: «فقر همراه با صبر» حضرت فرمود: «اگر نشد؟» اعرابی گفت: «صاعقه­ ای از آسمان بیاید و او را بسوزاند که استحقاق سوختن دارد». حضرت تبسمی فرمود و هزار دینار طلا به او داد و انگشتر خود را نیز که نگینش دویست درهم ارزش داشت، به او عنایت نمود. مرد اعرابی به گریه افتاد. حضرت پرسید: «چرا گریه می­کنی؟» عرض کرد: «حیف از این دست با سخاوت که زیر خاک برود». آن­گاه گفت: اللهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ.[29]


حضرت آن روز انگشتر­شان را به احسان و لطف به آن مرد عرب عطا نمودند؛ اما در کربلا، آن­گاه که آتش سوزان جنگ به خاموشی نشست، این دست با کرم به طمع انگشتری بریده شد و دستی که تاریخ جز کرم و دستگیری از نیازمندان از آن ندیده بود، جدا گردید.[30]

۱۷ خرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۵۰
بر ساحل آفتاب، ص 413-433 |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید