به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه عترت بوتراب به نقل از همشهری آنلاین، سیدعیسی اقوامی، مدیر 65ساله مدرسه حضرت علیاکبر(ع) در شهرک علائین شهر ری که سابقه 42سال فعالیت در آموزش و پرورش را دارد مدتی قبل متوجه شد یکی از دانشآموزان به نام امیر محمد بهدلیل بیماری خانه نشین شده است. او از همان روز تلاشش را برای بهبود این دانشآموز و برگرداندن وی به مدرسه آغاز کرد و قول داد یکی از کلیههایش را به وی اهدا کند. مدیر فداکار جزئیات این اقدام بزرگش را بازگو کرد. از چه زمانی متوجه مشکل امیرمحمد شدید؟ ما در مدرسه مان هر روز ورود و خروج دانشآموزان را کنترل میکنیم و درصورت غیبت با والدین دانشآموزان تماس میگیریم. مدتی قبل فهمیدم که امیرمحمد که یکی از دانشآموزان پایه سوم ابتدایی است زیاد غیبت میکند. او 2روز به مدرسه میآمد و یک هفته خبری از او نبود. وقتی با مادرش صحبت کردم فهمیدم امیر محمد به سختی بیمار است. او به سرطان کلیه مبتلا شده و بهدلیل درمان نمیتوانست هر روز به مدرسه بیاید. او چهره مهربان و افتادهای دارد. از طرفی از دانشآموزان خوب و درسخوان مدرسهمان است. اما بهدلیل پیشرفت بیماریاش خانه نشین شده بود و فهمیدم که متأسفانه یکی از کلیههایش را هم از دست داده است. از همان موقع همراه همکارانم در مدرسه به فکر افتادیم که به او کمک کنیم. اولین قدم شما در کمک به این دانشآموز چه بود؟ او بهدلیل شیمی درمانی بهشدت ضعیف شده بود و دیگر مویی روی سرش نبود. بدنش نحیف و رنجور شده بود و پدر و مادرش تابلویی از مرگ را جلوی چشمانشان میدیدند. احساس کردم باید او را به محیط مدرسه برگردانم و بهنحوی او را سرگرم کنم. این تنها راهی بود که پسر بچه بتواند در برابر بیماری مقاومت کند و خودش را نبازد. از طرفی فهمیدم او دچار بیاشتهایی شده و غذا نمیخورد. فکر کردم که بهترین راه این است که چند مرتبه ناهارم را با امیرمحمد بخورم. چندبار به خانهشان رفتم و برایش غذا و آبمیوه بردم. با اینکه او بیاشتها بود اما با شوخی و خنده غذا خورد و باعث خوشحالی خانوادهاش شد. از آن روز به بعد او کمی بهتر شد و چند روز بعد هم به مدرسه برگشت. از نخستین روز بازگشت امیر محمد به مدرسه بگویید. بچهها چه برخوردی با او داشتند ؟ قبل از اینکه او به مدرسه بیاید خودم سر کلاس رفتم و با بچهها صحبت کردم. بچهها هم وقتی از مشکل امیر محمد باخبر شدند موهایشان را کوتاه کردند تا امیرمحمد احساس تنهایی نکند. آن روز تولد حضرت عباس(ع) بود و ما در مدرسه جشن گرفتیم و مولودی خواندیم. همان موقع فهمیدم که امیر محمد طرفدار تیم پرسپولیس است. بهخاطر همین سر صف چند شعار در طرفداری از پرسپولیس دادم. امیر محمد تا آن موقع ساکت بود با شنیدن این شعارها به وجد آمد. او که تا پیش از این عضلههای لبهایش قدرت چندانی نداشت میخندید و شعار میداد. از آن روز به بعد امیر محمد تغییر کرد و هر روز به مدرسه میآید. من هم به او و خانوادهاش قول دادم که کلیهام را به وی اهدا کنم. حالا قرار است روند درمان این دانشآموز چطور پیگیری شود؟ همه دلخوشی من و همکارانم در این چند روز برگشتن امیر محمد به مدرسه بود اما افسوس که تا چند روز دیگر مدرسه تعطیل میشود. با این حال من با چند نفر از دانشآموزان دیگر قرار گذاشتهایم که بهخاطر امیر محمد بعد از تعطیلی باز هم به مدرسه بیاییم و درس بخوانیم و فوتبال بازی کنیم تا امیر محمد تنها نماند. برای درمان هم خانوادهاش که مناعت طبع زیادی دارند گفتند اگر کمکی لازم باشد ما را خبر میکنند.