هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

سقفی از جنس زباله و لاستیک ماشین

سقفی از جنس زباله و لاستیک ماشین
ماه‌بی‌بی، پیرزنی است که در اوج فقر و نداری روزهایش را می‌گذراند اما خدا را از یاد نبرده است.

به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه عترت بوتراب به نقل از سبقت مجاز، خانه‌ای با دیوارهای ریخته‌شده که در نخستین نگاه حکم خرابه‌ای را دارد که سالیان دراز ساکنانی داشته و اهالی‌اش به ناگاه ترک محل کرده‌اند؛ خانه‌ای با دری به رنگ سبز که در برابر زنگ‌زدگی‌آهن، حکم بازنده‌ای را دارد و در جدال با این زنگ‌زدگی‌ها هر روز از روز قبل بازنده‌تر است. زمین‌های پست و هموار که انگار با آبادی و عمران قهر کرده‌اند و سنگلاخ‌ها را به مهمانی دعوت کرده‌اند خانه را به محاصره درآورده‌اند. از پلاک، کنتور برق، خانه‌های دیگر و هر آنچه نشان از زندگی شهری داشته باشد، خبری نیست؛ خانه‌ای در انتهای یکی از خیابان‌های دورافتاده و فقیرنشین حومه شهر زاهدان که متعلق به پیرزنی است به نام‌ ماه‌بی‌بی؛ پیرزنی که به گفته ذهن خودش و شمارش روزها و شب‌ها 70 سالگی را گذرانده است.

خط و خطوط روی پیشانی و گونه‌های پیرزن، عمقی به ژرفای فقردارد.‌ ماه‌بی‌بی پیرزن تنهایی است که در اوج تنهایی و فقر زندگی می‌کند. او حتی همسایه‌ای ندارد که با او درددل کند و گلایه فقر و نداری را پیش او ببرد.‌ ماه‌بی‌بی نه شناسنامه دارد و نه کارت ملی؛ البته کپی  این دو نشان از آن دارد که پیرزن روزی صاحب هویت بوده اما این مدارک چه شده است، خودش هم نمی‌داند! 
 
ترک دیار و آغاز تنهایی
برای صحبت با ‌ماه‌بی‌بی نیاز به مترجم داریم. او اصلا فارسی بلد نیست و مرد جوانی که در همان حوالی زندگی می‌کند، با زبان بلوچی با‌ ماه‌بی‌بی همکلام می‌شود. ‌ماه‌بی‌بی دستش را روی پیشانی‌اش می‌گذارد و درحالی‌که چادر رنگی نخ نما و رنگ‌و‌رورفته‌اش را به سر دارد، شروع به صحبت می‌کند: سراوان زندگی می‌کردم، همان‌جا هم به دنیا آمده بودم؛ در خانواده فقیری که زندگی برایشان سخت می‌گذشت. سال‌ها قبل زن دوم مردی شدم که خیلی زود از دنیا رفت. فرزندهای همسرم با من سر ناسازگاری داشتند و الان هم رابطه خوبی ندارند. در سن 35سالگی خدا دختری به من داد و یک سال نکشیده بود که همسرم ما را برای همیشه ترک کرد.
7سال قبل تنها دختر‌ ماه‌بی‌بی ازدواج کرد و راهی زاهدان شد. پیرزن نمی‌توانست دوری دخترش را تحمل کند، این بود که دار و ندارش را فروخت و زمینی در حومه زاهدان خرید. با خرید زمین پول‌هایش ته‌کشید. دامادش وضع مالی خوبی ندارد و همین مسئله باعث شده نتواند دست مادرزنش را بگیرد. اینطور شد که‌ ماه‌بی‌بی ماند و دنیایی نداری و فقر؛ ‌ماه‌بی‌بی ماند و زمین بایری که نه درخت و بته‌ای در آن سبز بود و نه بنایی داشت. 
 
سقفی با لاستیک و تکه‌های ایرانیت
 همسایه‌ها کمک کردند و هر کسی یک تکه از وسایل ساختمانی را داد؛ یکی لاستیک مستهلک ماشینش را و دیگری تکه ایرانیت اضافه از ساخت خانه‌اش را. همه این وسایل روی هم قرار گرفتند تا اتاقی برای او ساخته شد که ابعادش 5/1 در 2متر است و حیاطی که دیوارهای آجری و سفالی‌اش نامنظم در کنار هم قرار‌گرفته و هر لحظه احتمال ریزش دارد. 
وقتی وارد اتاق کوچک‌ ماه‌بی‌بی می‌شوی، تنها چیزی که به چشمت می‌خورد زیلوی کهنه‌ای است که پیرزن شب‌هایش را روی آن سر می‌‌کند. سرت را که بالا گرفته و به سقف نگاه کنی، تایر، لاستیک، تکه‌های ایرانیت، چوب و تخته را می‌بینی که در کنار هم جا گرفته‌اند تا سقف خانه را تشکیل دهند. می‌گوید: اینجا هیچ سیستم گرمایشی و سرمایشی‌ای ندارم. تابستان‌ها با گرمای 42درجه سیستان و بلوچستان کنار می‌آیم و زمستان‌‌ها برای فرار از سرمای استخوان‌سوز کویر زاهدان چندین لباس روی هم می‌پوشم.
نبود سیستم سرمایشی و گرمایشی تنها مشکل پیرزن نیست؛ در خانه او، نه دستشویی هست و نه حمام. می‌گوید: آب لوله‌کشی نداریم، نه اینکه من نداشته باشم، اینجا هیچ‌کدام از همسایه‌ها آب ندارند اما آنها پول خرید آب را دارند. 4تا بشکه 20 لیتری می‌شود 1500تومان. ولی من توانایی خرید این آب را هم ندارم.
 
بی هویتی برای پیرزن
پیرزن آبی ندارد که بخورد و با آن استحمام کند و رخت و لباس‌هایش را بشوید. گاهی رهگذری اگر از آن اطراف عبور کند و دست خیری داشته باشد، ظرف 20 لیتری آب برای پیرزن می‌گیرد. هدیه 500تومانی اهالی این شهر به‌ ماه‌بی‌بی او را تا حد وصف‌ناپذیری خوشحال می‌کند. می‌گوید: برق هم ندارم. مردم دیگر دارند، خانه من ندارد. البته یکی از اهالی یک سیم از تیر برق برایم کشیده و داخل اتاقم یک لامپ دارم.
ماه‌بی‌بی شناسنامه ندارد، کارت ملی هم ندارد، برای همین نمی‌تواند یارانه بگیرد. او تحت پوشش هیچ‌کدام از سازمان‌ها نیست و روزهایش را با مشقت می‌گذراند. اگر اهالی بگذرند و به او کمک کنند، ‌ماه‌بی‌بی روزش را با تکه نانی از دست اهالی شب می‌کند اما اگر کسی نیاید، ‌ماه‌بی‌بی می‌ماند و گرسنگی و تشنگی یک روزه. می‌گوید: اطراف خانه‌ام پر از سگ‌های بی‌صاحب است. شب‌ها که می‌خوابم مدام صدای پارس آنها را می‌شنوم. چون اینجا خرابه است، افراد خلافکار برای مصرف مواد هم نزدیک خانه‌ام می‌آیند و فقط خدا می‌داند شب را چطور از ترس تا به صبح می‌رسانم.
 
آرزوهای کوچک و دست‌یافتنی
با تمام این اوصاف پیرزن شاکر است و‌ همین که‌ الله‌اکبر را از گلدسته مسجد محل می‌شنود قامت می‌بندد و نمازش را می‌خواند و تمام ‌ماه مبارک رمضان روزه است. زن آرام و قانع، روزهایش را با 2 مرغی که در گوشه خانه‌اش جاخوش کرده‌اند می‌گذراند. او با مقداری فنس آهنی برای مرغ‌ها خانه درست کرده است و هر روز صبح آنها را از خانه بیرون می‌آورد. درحقیقت مرغ‌ها تنها همدم و انیس‌ ماه‌بی‌بی هستند. می‌گوید: دخترم وضع مالی خوبی ندارد. شوهرش مرد خوبی است اما زندگی خودشان را هم به سختی می‌گذراند. دلم می‌خواهد بتوانم برای خانه‌ام حمام و دستشویی درست کرده و دیوارهای خانه‌ام را درست کنم تا احتمال آمدن افراد ناشناس به داخل آن وجود نداشته باشد. دلم می‌خواهد پول داشته باشم تا بتوانم آب بخرم و با آن استحمام کنم. من نماز می‌خوانم و برایم خیلی این مسئله مهم است. آرزوی خوردن غذاهای آنچنانی را ندارم اما دلم نمی‌خواهد که چشم‌انتظار باشم و روزها را بشمارم تا رهگذری عبور کند و تکه نانی به دستم بدهد.
از‌ماه‌بی‌بی که جدا می‌شویم، همانطور که چادر کهنه‌اش را به سر دارد ما را بدرقه می‌کند. از او که دور می‌شویم، ‌ماه‌بی‌بی گوشه در می‌نشیند و دستش را روی پیشانی‌اش می‌گذارد و به دوردست‌ها خیره می‌شود. کسی چه می‌داند شاید به آرزوهای کوچک و دست‌یافتنی‌ای فکر می‌کند که برای او دور و بعید می‌نماید!
۱۸ اَمرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۰۲
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید