به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه عترت بوتراب به نقل از زمانی دیدن شماره تلفن آدمهایی که قصد فروش «کلیه» داشتند، برایمان باورنکردنی وعجیب بود، اما پس از سالها دیگر چشمانمان به دیدن این شمارهها در اطراف بیمارستانها، خیریهها و سازمانهای مردم نهاد حمایت از بیماران کلیوی عادت کرده است. زمانی دیدن شماره تلفن آدمهایی که قصد فروش «کلیه» داشتند، برایمان باورنکردنی وعجیب بود، اما پس از سالها دیگر چشمانمان به دیدن این شمارهها در اطراف بیمارستانها، خیریهها و سازمانهای مردم نهاد حمایت از بیماران کلیوی عادت کرده است. حتی حال میتوان این شمارهها را در اطراف مراکز دانشگاهی، پارکها و فضاهای سبز شهر هم دید. زشت و زیبایاش را هر چند وزیر بهداشت از زاویه خاصی ببیند، واقعیت همین است که هست. در صفحات مجازی ورزشکاران و بازیگران، عکسهای یهویی از کنار برج ایفل و دیوارچین دیده میشود. چند دختر و پسر هم صفحه بچه مایه دارها را راهانداختهاند و برند بازی میکنند، اما در دنیای واقعی، حال و روزمان این طور نیست. فاصله طبقاتی آشکارتر شده و خیلیها برای گذران زندگی دست به «کلیه فروشی» میزنند. * من اردوان، ۲۸ سال دارم نامش «اردوان» است و ۲۸سال دارد . شمارهاش را با کاغذی خط دار به درخت یکی از پارکها وصل کرده بود که شد سوژه یک عکس. او میگوید: هنوز برای کلیه ام مشتری پیدا نشده، اما همچنان قصد دارم کلیه ام را بفروشم. اردوان ادامه میدهد: کارشناس و تک فرزند هستم. خیلی تلاش کردم که کار مناسبی پیدا کنم، اما نشد. فقط کارهای پاره وقت هستند که هیچ حمایت خاصی ندارند. هدفم از فروش کلیه ام پرداخت شهریه دانشگاه و ازدواج است. مگر تا کی میتوانم سر بار خانواده باشم. دوستم در یک تشکل غیردولتی کار میکند که مراجعه کنندگان زیادی دارد. از دختر جوانی که برای تهیه مختصر هزینه جهیزیهاش مانده تا زنی سالمند که دیگر توان پرداخت اجاره خانهاش را ندارد. روزی تماس میگیرد و با هیجان از تبادل شماره تلفن برای فروش کلیه در فضای مجازی میگوید و یک فایل حدود ۲۰۰ صفحهای را میفرستد. شماره تلفن «روزبه» را از میان ارقام ردیف شده در این فایل پیدا میکنم. در لحن صدایش میتوان مناعت طبع مردانهاش را حس کرد. او میگوید: من خیلی درمانده نیستم، در یک شرکت کار میکنم و متأهل هستم فقط میخواهم از این طریق پولی دستم بیاید و کمی پیشرفت کنم. روزبه به آرامی اضافه میکند: هنوز هیچکس برای دریافت کلیه تماس نگرفته، اما هنوز هم اصرار دارم کلیه ام را بفروشم. پس از چند سال کار ۳۰ تا۴۰ میلیون پسانداز کردم، میخواهم با فروش کلیه ام، با ۷۰تا۸۰ میلیون تومان خانه بخرم. گمان نمیکنم این معامله به سلامتیام آسیب بزند. من جوان و سالم هستم! * حقی که شاید به حقدارش نرسد ازدحام مردم و دهها تاج گل باشکوه در برابر یک ساختمان مجلل نشان از گشایش یک مرکز خرید جدید دارد. این سالها خدا میداند چند مرکز خرید آن چنانی در گوشه و کنار کشور ساخته شده و این طرف هم چند کارگاه و شرکت و حتی کارخانه تعطیل و نیروهایشان تعدیل شده است. «پویا» ۳۵ سال دارد و سه سالی است که در پی فروش کلیه خودش است. او میگوید: دو سال پیش ازدواج کردم. من و همسرم مدرک کارشناسی داریم. من کارشناسی ارشد هم قبول شدم، ولی به دلیل مشکلات مالی انصراف دادم. او با اشاره به اینکه بچه دوست داریم، اما جرأت نمیکنیم با این شرایط به داشتنش فکر کنیم، میافزاید: من طی سه، چهار سال برای استخدام به بیشتر از۲۰۰ شرکت و مؤسسه مراجعه کردم و مصاحبه دادم، اما نتیجهای نگرفتم. کارفرماها از بازار بد اشتغال سود میبرند. هر کدام دو سه ماه از نیرو استفاده میکنند و بعد عذرش را میخواهند. این سالها من و همسرم با شرایط دشواری مانند دوری راه، نبود امکات و تأخیر و حتی نپرداختن دستمزد کار کردیم. پویا میگوید: برای مسکن مهر نام نویسی کردیم و قرار بود با ۲۰ میلیون تومان صاحب خانه شویم، اما پس از کلی دوندگی و انتظار، قیمت تمام شده آن به ۸۰ میلیون تومان رسید . دلالها مانند لاشخور سررسیدند و حق به حقدار نرسید. او بااندوهی آشکار اضافه میکند: وامهای دیگری گرفتیم که گفته میشد سود آن حداکثر ۴ درصد باشد، اما موقع پرداخت به ۲۸ درصد و بیشتر رسید. پس برای سبک کردن مشکلات، خانهای را که در طرح مسکن مهر خریده بودیم، با نازلترین قیمت فروختیم. تا پایان سال باید فقط ۵ میلیون تومان سود وام بدهم. این بانکها و مؤسسهها از نزول خورها هم بدترند. پویا با تأکید بر اینکه فکر نمیکنم مشکلاتم به این سادگیها پایان یابد، میگوید: این مشکلات، زندگی مشترکمان را تلخ کرده و هرسال ۲۰ تا ۳۰ درصد بر این فشارها و مشکلات اضافه میشود. طرحها و برنامههای دولتی بیشتر، جوانها را سرگردان میکند، آنها هر روز یک برنامه بی ثمر دارند. وی ادامه میدهد: من و همسرم خانوادههای پرجمعیتی داریم که متأسفانه در همین سالهای اخیر چند نفر آنها بیکار و یا تعدیل شدهاند. * سالمندان، عصاکش جوانها مرد میانسال آرام و باوقار خودش را پشت باجه بانک میرساند و میگوید: با حسابم میتونم وام بگیرم؟ بعد دفترچهاش را به مرد جوان میدهد. او با ژستی آشنا میگوید: نه! گردش حسابتان زیاد نیست! مرد میانسال ادامه میدهد: شرایط وامتون چیه؟ مرد جوان به چند بروشور که روی میزی ولو شده، اشاره میکند و میگوید: چند طرح مختلف داریم، اما بازپرداخت آنها برای شما سخت است. مرد میانسال با لبخندی محو میگوید: قبلا با گرو خونه و طلا وام میدادند، اما حالا نه خونهمون ارزشی داره و نه طلایی داریم. میخواستم برای پسرم یه ماشین بخرم تا کار کنه… «اشکان» شاید یکی از همین پسرها باشد. او ۲۸ساله است؛ میگوید: من شرمنده خانواده ام شده ام. بدجور زمین خوردم و تمام سرمایه آنها را تباه کردم. او کوتاه و بی حوصله جملهها را ادا میکند: میخواهم با پول فروش کلیه جبران کنم. * درمانی برای هزاران درد با دهها شماره تماس میگیرد که یا نیستند و یا فقط موسیقی انتظار نصیبش می شود. دوباره نگاهی به فهرست فروشندگان کلیه میاندازد. در میان این نامها و عددها چند نفر زن هستند و مردانی بالای چهل سال. یک پسر ۲۷ ساله هم هست که ادعا کرده، سالم است و فقط ۱۰ سال است قلیان میکشد! برخی گفتهاند کلیه خود را کمتر از ۲۰ میلیون نمیفروشند و عدهای رقمی بالای ۲۰۰ هزار تومان را پیشنهاد دادهاند، اما میانگین قیمتها ۷۰تا ۸۰ میلیون تومان است. فروشندگان ادعا کردهاند، برای پرداخت مهریه، جراحی قلب مادر، هزینه عمل کاشت حلزون گوش فرزند، پرداخت دیه و یا رها شدن از زندان به دلیل بدهی، ناچار به انجام این معامله هستند. این اسامی و اعداد هر کدام میتواند یک سناریو باشد برای تولید یک فیلم سینمایی. حتی شاید این اثر سینمایی به اسکار هم برسد!