هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

خوددرمانی‌ برای فرار از هزینه

خوددرمانی‌ برای فرار از هزینه
وقتی می‌بینم جوانان از روی نداری مجبور به فروش بخشی از وجودشان می‌شوند، غصه می‌خورم.

به گزارش روابط عمومی خیریه عترت بوتراب به نقل از سبقت مجاز، مقابل آگهی فروش کلیه، بهت‌زده ایستاده است. برای نوشتن شماره، این دست و آن دست می‌کند. به وضوح می‌توان از چشمانش احساس کرد که مردد است، گاهی سرش را به نشان تاثر این‌سو و آن‌سو می‌کند و گاه خیره می‌ماند به نقطه‌ای نامعلوم در دوردست‌ها. روی آن کاغذ چین و چروک‌خورده روی تیر چراغ برق مقابل بخش دیالیز بیمارستان، اطلاعیه فروش کلیه، مربوط به جوان 25ساله‌ای است؛ نوشته‌اند: «فوری به فروش می‌رسد».

زری‌خانم یک بیمار دیالیزی است، خوب می‌داند که نداشتن کلیه یعنی چه. اما آگاه است که ناچاری انسان‌ها را به ناباورترین راهکارهای ممکن می‌رساند، می‌گوید: «8سال است که کلیه‌هایم را از دست داده‌ام، تمام این سال‌ها با درد زندگی کرده‌ام. وقتی می‌بینم جوانان از روی نداری مجبور به فروش بخشی از وجودشان می‌شوند، غصه می‌خورم. آنها نمی‌دانند سلامتی بزرگ‌ترین سرمایه زندگی‌شان است که اگر نباشد دستشان مقابل نامردان دراز می‌شود که هیچ، شاید اگر پس از آن تمام ثروت جهان را هم به‌دست آورند دیگر نمی‌توانند سلامتی‌شان را باز پس گیرند».
ادامه می‌دهد: «وقتی به خانه بخت آمدم سن و سالی نداشتم اما از همان روزهای نخست ازدواجم می‌دانستم که جزو پولدارها محسوب نمی‌شویم. همسرم یک روستایی بود که نه زمینی داشت و نه ملکی و خانه کوچک امروزمان هم مرهون تلاش‌های شبانه‌روزی او در تمام عمرش است. زود رفت و تنهایمان گذاشت. نمی‌دانم شاید هم دیدن بیماری من و ناتوانی در پرداخت هزینه‌ها، غیرتش را به جوش آورد و رفتن را بر ماندن ترجیح داد، من ماندم و هزار و یک غم».

 

خوددرمانی‌ برای فرار از هزینه
زری خانم که سردرد بعد از دیالیز امانش را بریده است و گاهی جملاتش را بدون فعل پایان می‌دهد، می‌گوید: «8سال پیش به‌شدت زمینگیر شدم، حالم خراب بود و چشمانم سیاهی می‌رفت. آدمی نبودم که در مقابل درد و بیماری زانو بزنم. اغلب با خوددرمانی گمان می‌کردم بیماری را شکست داده‌ام. حسابگری می‌کردم و خوشحال می‌شدم که این مریضی را هم بدون خرج از جانم به در کردم اما سخت در اشتباه بودم. بعضی وقت‌ها زبانم خشک می‌شد و گاهی اوقات سردردها، سرگیجه، کم شدن محدوده دید، کرختی دست و پا، بیش از حد حالم را خراب می‌کرد. فکر می‌کردم از خستگی است اما فشار خون چیزی نبود که بتوانم با خوددرمانی با آن بجنگم؛ درحقیقت آهی هم در بساط نداشتم که خود را به دارو و درمان مسلح کنم. فشار خون هم مثل یک ارتش جنگی، زمانی زخمش را به من زد که دیگر برای درمانش خیلی دیر شده بود. به بیمارستان مراجعه کردم، بلافاصله پزشک تشخیص بیماری فشار خون داد که آن هم بسیار پیشرفته بود و کلیه‌هایم را از کار انداخته بود و در نخستین فرصت مجبور به دیالیز شدم. از آن روز تاکنون روزگار سخت‌تر از قبل شده است ولی خدا رو شکر من همیشه به رحمت و حکمت خدا ایمان دارم».

 

کلیه‌هایی که همراه با زندگی کوچک شدند
بیماری فشار خون و بی‌توجهی به مداوا موجب شده بود تا زری‌خانم کلیه‌هایش رفته رفته کوچک شوند و بود و نبودشان هیچ فرقی به لحاظ کارکردشان در بدن برای او نداشته باشد؛ «از سرگیجه‌های گاه و بی‌گاه، دل پیچه و بادکردن بدن، درد سوزن‌های دیالیز و لخته‌شدن خون در رگ‌هایم چه بگویم که دردهایم قابل لمس باشد. 6سال پیش همسرم تمام سرمایه حاصل یک عمر دوندگی‌اش روی زمین‌های مردم، به همراه کمک‌های مالی فامیل و آشنا را خرج عمل پیوندم کرد اما بدنم کلیه را پس داد و 10میلیون تومان به باد رفت تا دستمان خالی‌تر از همیشه شود. از آن روز احساس شرم از همسرم هیچ‌گاه اجازه نداد به چشم‌هایش خیره شوم. روزی صد بار آرزوی مرگ می‌کردم و می‌کنم تا باری مضاعف بر دوش خسته او و بچه‌هایم نمی‌شدم. فکر می‌کردم خیلی زود فرشته مرگ به سراغم خواهد آمد اما افسوس که همسرم خیلی زودتر از من به استقبالش رفت و 3سال پیش در اثر سکته قلبی او را از دست دادم».

 

نمی‌خواهم وبال کسی باشم
دوست ندارد در مقابل تازه عروسی که به تازگی پا در این خانه گذاشته است، عاجز و ناتوان جلوه کند، سعی می‌کند کارهای روزمره خود را انجام دهد، درگوشی می‌گوید: «کم می‌آورم، نمی‌توانم به تمام کارها برسم، نیاز به کمک دارم اما دوست ندارم وبال گردن بچه‌هایم باشم که خودشان با هزار مصیبت دست به گریبان هستند. دستگاهی که برای دیالیز در دستم کار گذاشته می‌شود موجب شده است تا دست راستم به‌دلیل لخته‌شدن خون به‌طور کامل از کار بیفتد، دیگر قید دکتر و پیوند را زده‌ام. نان شب را به زحمت و با کمک دوست و آشنا و از طریق یارانه بر سر سفره آماده می‌کنم چه برسد به پول جراحی. در هرحال آخرش مرگ است چه فرقی می‌کند؟»

 

جلسات دیالیزم را نمی‌روم
«3روز از هفته باید دیالیز شوم که گاهی به‌دلیل نداشتن کرایه خودرو دفعات مراجعه‌ام به 2یا یک روز تقلیل می‌یابد. فرزندانم نیز تمکن مالی مناسبی ندارند و همین که بتوانند روزی اهل و عیال خود را تأمین کنند، برای من کفایت می‌کند. یکی از پسرهایم را به تازگی داماد کرده‌ام؛ آن هم بدون هیچ سور و ساتی. کارگری می‌کند و شرایط برگزاری عروسی را نداشت. همین که تنها نماند و برای خود همدمی داشته باشد باید کلاهش را به هوا بیندازد. یکی از اتاق‌های خانه را در اختیارشان قرار داده‌ام تا دیگر باری بر دوشم نباشد».

 

زری خانم از آرزوهایش می‌گوید: «زمانی که جوان بودم تمام فکرم این بود که یک کیلو از مصرف گوجه و سیب‌زمینی خانه را کمتر کنم تا بتوانیم برای خرید زمین، پول بیشتری پس‌انداز کنیم. تمام آرزویم در زمینی کوچک خلاصه می‌شد که بتوانم در آن از هر محصولی بکارم و روزبه‌روز شاهد رشد و به ثمر رسیدنشان باشم اما هرچه بیشتر تلاش کردم نتوانستم، نشد، شاید قسمت نبود ما هم زمین‌داری را تجربه کنیم. آن روزها بزرگ‌ترین خلأ زندگی من نداشتن زمین بود و کارکردن همسرم روی زمین‌های دیگران مهم‌ترین دغدغه‌ام. امروز اما نبود سلامتی موجب شده است تا همه آن آرزوها را فراموش کنم. همسرم پرپر شد تا برای ما بال پرواز بسازد اما من حتی نمی‌توانم روی پاهایم بایستم چه برسد به پرواز. نخستین آرزویم سلامتی برای همه مردم است، دوم اینکه اگر در سرنوشت کسی بیماری مقدر شده است از خدا می‌خواهم بیماری و نداری را یکجا به هیچ بنده‌ای ندهد».
۱۶ آبان ۱۳۹۵ ۱۵:۱۳
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید