هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

به جرم فقر تنهایم گذاشتند

به جرم فقر تنهایم گذاشتند
مرضیه‌خانم همسری بیمار و ازکارافتاده دارد و سال‌هاست که به تنهایی بار خانواده را به دوش می‌کشد و حالا برای تهیه جهیزیه دخترش نیازمند کمک است.

به گزارش روابط عمومی خیریه عترت بوتراب به نقلل از سبقت مجاز، 19 ساله بود که ازدواج کرد. زندگی خوبی داشت و با هر کم و کاستی‌ای که بود روزگار می‌گذراند. شغل همسرش آزاد بود و در یکی از مغازه‌های سوهان‌فروشی قم خرجی خانه را به‌دست می‌آورد. خانه کوچک و قدیمی آنها در یکی از محله‌های قم، گواه تلاش مرضیه برای حفظ آبروی زندگی‌ای است که سال‌ها برای حفظ آن تلاش کرده. آقارضا همسر او مدت‌هاست که بیمار و خانه‌نشین شده و هزینه درمان، مخارج خانه و جهاز دخترها بر دوش زنی است که این روزها می‌گوید خسته است و کم آورده... .

مرضیه‌خانم از آغاز بیماری همسر خود می‌گوید: «چند سالی از ازدواجمان می‌گذشت که کمردردهای همسرم شروع شد؛ دردی که توان نفس‌کشیدن را از او گرفته بود. پزشکان تشخیص تومور دادند و 3 مرتبه او را عمل کردند و بعد آن هم مشکلاتمان آغاز شد. او خانه‌نشین شد و توان کار کردن نداشت. هزینه جراحی را با هزار قرض پرداخت کردیم و بعد از آن هم من ماندم و 2 دختر کوچک و زندگی پر از قرض و همسری که توان کار کردن نداشت. چند سالی از بیماری و خانه‌نشین‌شدن همسرم گذشت و او به‌دلیل همین خانه‌نشینی و مشکلات، دچار بیماری اعصاب شد و بیش از 40 بار به او شوک زده‌اند و 3 سال در بیمارستان اعصاب بستری شد. او دیگر آن رضای سابق نیست. پیر شده است و حرف نمی‌زند. غذا نمی‌خورد و مدام در خودش است و مانند یک روبات شده. او زندگی نمی‌کند و فقط زنده است و روزها را یکی‌یکی پشت سر می‌گذارد. آن اوایل که اعصابش به هم ریخته بود و عصبی بود چندین بار باعث آزار همسایه‌ها شد. دست خودش نبود مشکلاتمان به حدی زیاد شد که توان تحمل را از او گرفته بود؛ از یک طرف نداشتن درآمد، از یک طرف بیماری و از طرف دیگر قرض‌هایی که داشتیم. همه اینها توان و صبر را از همسرم گرفت».

 

30 سال مشکلات را به دوش کشیده‌ام
مرضیه‌خانم می‌گوید: «بعد از بیماری همسرم برای بازپرداخت قرض‌های بسیاری که داشتیم و تامین خرجی خانه دست به هر کاری زدم. در خانه سبزی خرد می‌کردم، رب درست کرده و می‌فروختم. شده بود ده‌ها کیلو سبزی را یک شب تا صبح پاک کنم تا خرجی خانه را به‌دست آورم. گاه بیرون از خانه کار می‌کردم و گاهی داخل خانه. از هیچ کجا منبع درآمدی نداشتیم و تک و تنها مجبور بودم برای پرداخت کردن این قرض‌ها و خرجی خانه و داروهای شوهرم کار کنم. هیچ‌کس از هیچ کجا این مدت حامی ما نبود. تنها درآمدمان شده بود یارانه و ماهی 60هزار تومان کمک کمیته امداد که یک وام یک‌میلیون تومانی گرفتیم و 20هزار تومان هم از آن قسط کم می‌شود. تمامی این سال‌ها با هر شرایطی بود ساختم. دخترها را به دندان کشیدم و بزرگ کردم اما حالا دیگر نمی‌توانم. دیگر برایم توانی نمانده که تک و تنها این راه را ادامه دهم و مشکلات را به‌تنهایی به دوش بکشم».

 

بیماری، گریبان مرا هم گرفت
مرضیه‌خانم خسته‌تر از قبل با چشمانی غم‌آلود از مشکلات جسمانی خود می‌گوید: «مدت‌ها بعد از بیماری همسرم و شرایط سختی که داشتم، خودم هم دچار مشکلات عصبی شدم تا جایی که بعضی از داروهای من از داروهای رضا قوی‌تر است. زندگی به‌حدی به من فشار وارد کرد که روانم توان تحمل نداشت و مجبور شدم دکتر بروم و تحت درمان باشم. اما در این چندسال تنها یک‌بار به پزشک مراجعه کردم. هر ‌ماه خودم می‌روم و داروها را می‌خرم. نمی‌توانم پول ویزیت دکتر را پرداخت کنم برایم بسیار سنگین است. هر‌ ماه حدود 200هزارتومان دارو می‌خریم که شرایط‌مان بدتر از این نشود. چند روز قبل آزمایش قند دادم. دیدم جوابش 500 است. چند وقتی بود فهمیده بودم قندم بالاست. چشمانم تار می‌دید. اوایل می‌گفتم شاید از بس گریه کرده‌ام چشمانم تار شده اما حالا می‌فهمم که چه اتفاقی دارد می‌افتد. هزینه درمان بالاست و حتی نمی‌توانم به دکتر مراجعه کنم. من با این شرایط روحی و قند بالا، مانده‌ام در خانه‌ای که سراسرش پر از مشکل است».

 

زندگی‌ام را با امید شروع کردم
او از اوایل زندگی خود می‌گوید: «همه دخترها با هزار امید و آرزو ازدواج می‌کنند. من هم مانند هر دختر دیگری زمانی که ازدواج کردم امید داشتم که روزگار خوبی را سپری کنم اما امروز آنچه بر من گذشته، سال‌هایی از سختی، رنج و تنهایی است؛ سال‌هایی که حتی خواهر و برادرم مرا به جرم فقر رها کردند و سراغی از من نمی‌گیرند. از دید آنها هر کس که ندارد نباید زنده بماند. سال‌هاست که با ترس از دست دادن آبرو صورتم را با سیلی سرخ می‌کنم تا منت کسی بر دوش فرزندانم نباشد. سال‌هاست با قرض‌های پنهانی و هزار منت نمی‌گذارم دخترهایم گرسنه بمانند اما امروز با وجود مدت‌ها تلاش، من مانده‌ام و میلیون‌ها تومان قرض و طلبکارانی که هر روز زنگ می‌زنند و تهدید می‌کنند و تن مرا می‌لرزانند. من مانده‌ام و یک تن بیمار و روحی خسته که توان ادامه راه را ندارم. این روزها فشاری که از سوی طلبکاران بر ما وارد می‌شود باعث شده دختر کوچک‌ترم عصبی شود و مدام استرس داشته باشد. به هر حال سفته دستشان دارم و می‌توانند مرا به زندان بیندازند».

 

نمی‌خواهم دخترانم مانند من زندگی کنند
از دخترهایش می‌گوید: «2 دختر دارم که دختر اولم چند وقتی می‌شود ازدواج کرده و دختر دوم‌ام متولد سال 1375 تازه عقد کرده است. حتی نتوانستم یک چوب کبریت برایش بخرم. این روزها علاوه بر هزینه‌های درمانی و مخارج زندگی، هزینه جهیزیه این دخترم هم برایمان بسیار آزار‌دهنده شده است. با شرایطی که ما داریم نمی‌دانم اصلا می‌توانم برایش جهیزیه تهیه کنم یا نه».

 

آبرو، تنها دارایی من است
مرضیه ادامه می‌دهد: «خیلی روزها می‌شود قابلمه و اثاث خانه را می‌برم می‌فروشم و داروهایمان را تهیه می‌کنم. دلم می‌خواهد با آبرو زندگی کنم. من خواهر شهید هستم و یک عمر زحمت کشیدم و آبروداری کردم. نمی‌خواهم  از هر راهی مشکلاتم را حل کنم. هیچ‌وقت زندگی آنچنانی نخواستم و باز هم می‌گویم خدایا شکرت اما مگر می‌شود دخترم را بی‌جهیزیه به خانه بخت بفرستم، مگر می‌شود صبح از خواب بلند شوی و با هیچی زندگی کنی، مگر می‌شود با این همه طلبکار سر کرد. قرض می‌کردم و می‌گفتم کار می‌کنم و پس می‌دهم اما باز مشکلات جدید برایمان پیش می‌آید».

 

چشمان خیس مرضیه
خسته‌تر از قبل می‌گوید: «خلاصه کم آورده‌ام. حقوق ندارم. درآمد ندارم و خودم‌ هم به‌دلیل بیماری‌ام توان کار کردن را از دست داده‌ام. از خانه بیرون نمی‌رویم و با کسی در ارتباط نیستیم که کسی خانه ما نیاید. به آخر خط رسیده‌ام. از طرف دیگر نمی‌خواهم آبرویم را از دست بدهم و مشکلاتم را همه جا فریاد بزنم. خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم هر لحظه ممکن است روی سرمان خراب شود. بسیار قدیمی است. مجبور شدم در همین خانه، خواستگار دخترم را راه دهم. همان روز اول هم به آنها گفتم ما زندگی‌مان همین است و دارایی زیادی نداریم اما باز هم آنها نمی‌دانند حتی توان خرید جهیزیه را هم نداریم». 

 

نگران تنهایی همسرم هستم
مرضیه بیش از خودش دل نگران همسرش است؛ «دلم برای خودم نمی‌سوزد اما دلم برای این مرد مریض می‌سوزد. او مریض و بی‌پناه است و کسی را ندارد. از خدا می‌خواهم او زودتر از من از دنیا برود. نمی‌دانم اگر من نباشم این مرد مریض بدون ‌من چه بلایی سرش می‌آید. از خواب بلند می‌شود تمام دلخوشی‌اش حضور من است که‌ تر و خشکش کنم، همراهش باشم و تنهایش نگذارم».

 

خسته‌تر از همیشه
مرضیه‌خانم قصه ما، دلشکسته و رنجور است. او دوست دارد شب را بدون نگرانی سر کند اما حالا او مانده و یک چهار دیواری قدیمی که هر لحظه نگران است بر سرش آوار شود؛ خانه‌ای که دیوارهایش سال‌هاست شاهد بغض‌های زنی هستند که در تمام زندگی خود تلاش کرد تا دستش برابر کسی دراز نباشد و با آبرو زندگی کند. زنی که این روزها دیگر توان ایستادن ندارد و کمر خم کرده است. مرضیه‌خانم این روزها ناامیدتر از گذشته تنها در گوشه‌ای از شهر قم مردی را تیمار می‌کند که تنها امیدش اوست. آقارضا امیدش به زنی است که خودش ناامیدترین است؛ زنی که سال‌ها ایستادگی توان ایستادن را از او گرفته است و بار سنگین مشکلات، کمرش را خم کرده است.
۲۰ آبان ۱۳۹۵ ۰۹:۵۲
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید