هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

خوبی به خودمان برمی‌گردد

خوبی به خودمان برمی‌گردد
پای صحبت‌های راننده خیّری که خودروی خود را به تردد بیماران مبتلا به ‌ ام‌اس اختصاص داده است

به گزارش روابط عمومی خیریه عترت بوتراب به نقل از سبقت مجاز، «روی تجربه دارم می‌گویم؛ به کسی خوبی کنی، توی همین دنیا جوابش را می‌گیری؛ زود هم می‌گیری. اگر هم بدی کنی سرت می‌آید؛ از جایی که فکرش را نمی‌کنی. خلاصه که زندگی به بومرنگ می‌ماند. هر کار بکنیم، آخرش به‌خودمان برمی‌گردد». پیرمرد آرام است؛ اما شاد نه. سکوت نابهنگام و دست‌هایی که لابه‌لای موهای سپیدش فرو می‌رود خبر از فکرهای دل‌آزاری می‌دهد که در ذهنش جاری است. این‌‌ همان دست‌هایی است که روزهای زوج، از صبح تا عصر فرمان ماشین را برای رساندن بیماران به انجمن ‌ام‌اس می‌چرخاند. قصه آدم‌هایی که چندی است با آنها آشنا شده، نمی‌گذارد در مشکلات روزمره خودش فرو برود. 

 قاسم رضانژاد تا همین چند‌ماه پیش، شاید مثل خیلی از ما، بیگانه با درد بیماران نیازمند، روز و شب را می‌گذراند. ماجرای آن روز اردیبهشتی را اینطور بازگو می‌کند؛ صحنه‌ای که دیدن آن بنای دلش را لرزاند و حال، تلخی یادآوری‌اش بغض را در صدای مردانه‌ او می‌گنجاند: «خیلی اتفاقی در خیابان قائم روبه‌روی انجمن ‌ام‌اس، ایستاده بودم و با یکی از دوستانم صحبت می‌کردم.  چشم‌ام به زن جوانی افتاد که با واکر خیلی سخت می‌توانست راه برود. شوهرش هوای او را داشت تا زمین نخورد. یک دختربچه 8-7 ساله هم همراه‌شان بود که بی‌صدا کنارشان راه می‌رفت. 5‌دقیقه گذشت اما آنها فقط یک کوچه جلو‌تر رفته بودند. جلو رفتم و گفتم: «مرد حسابی، آدم که زن مریض را پیاده راه نمی‌برد؛ یک ماشین برایش بگیر. نمی‌دانید چه صحنه رقت‌انگیزی بود. شوهر آن زن خیلی شرمنده شد. جلوی خانواده‌اش یک کلمه حرف نزد؛ یعنی چیزی نداشت بگوید. فقط به اشاره، دست کرد در جیب‌هایش و خالی بودن آن را نشانم داد. دوباره سرش را به زیر انداخت و هر سه، قدم‌های کوتاهشان را از سر گرفتند».

 

آغاز کار خیر
دستمال نارنجی آقای رضا‌نژاد به کمک چشم‌هایش می‌آید و نم آنها را می‌گیرد. وقتی زن بیمار، شوهر و دختربچه‌شان را سوار خودرویش کرد و به خانه‌شان در محله‌ای فقیرنشین رساند، باورش شد که دنیا برای بعضی از آدم‌های همجنس او روی دیگری دارد.
از آن روز به بعد، خود و خودرویش را داوطلبانه در اختیار بیماران ام اس گذاشته؛‌ بیمارانی که ‌ام‌اس در برخی از آنها آنقدر پیشروی کرده است که به یک همراه نیاز دارند تا زیربغل‌شان را بگیرد و از افتادنشان جلوگیری کند. برخی هم ویلچرنشین شده‌اند و بالا و پایین و جابه‌جا کردنشان، داستان مفصلی دارد.

 

این چند وقت به اندازه تمام عمر 58ساله‌اش، صحنه‌هایی ناخوشایند از فقر و تنهایی بیماران دیده است؛ آدم‌های شریفی که به‌خاطر تنگدستی و سفره‌های خالی، قید پیگیری بیماری‌شان را زده‌اند. از مرد از کار افتاده‌ای می‌گوید که جز یک مادر پیر روستانشین کسی را ندارد. او برای پیگیری بیماری خود چند سالی است که در خانه‌ای کوچک، در انتهای کوچه‌ای باریک روزگار می‌گذراند. گاهی نمی‌تواند به موقع خود را به توالت برساند و... یا آن زن بیمار که همسرش فوت‌شده و با 3 فرزند کوچک خود در حاشیه شهر زندگی می‌کند؛ البته اگر بشود اسمش را زندگی گذاشت. مادر وقت‌هایی که بخواهد خود را به انجمن ‌‌ام‌اس برساند، انگار دنیا برایش به آخر می‌رسد. نه پولی برای گرفتن تاکسی دارد و نه می‌تواند از مینی‌بوس‌هایی که به مرکز شهر می‌آیند استفاده کند. چون پله‌هایشان بلند است و کسی نیست در بالا رفتن کمکش کند.
 «می‌گویم اما ننویسید»؛ این درخواستی است که برای گفتن از باقی تجربه‌های تلخش، مطرح می‌کند؛ خاطراتی که موقع گفتن از آنها، به‌خاطر بغضی که گریبانگیرش می‌شود، جمله‌ها را نیمه‌تمام‌‌ رها   می‌کند.

 

برنامه هفتگی
یک فنجان چای، فرصت کوتاهی برای تجدید قوا و از سرگرفتن حرف‌هاست. از برنامه هفتگی‌اش که می‌پرسیم، می‌گوید: «روزهای فرد، یکی از اعضای انجمن به من پیامک می‌دهد و نشانی کسانی را که صبح فردا باید برای پیگیری معالجات خود به مرکز بیایند اعلام می‌کند. برخی هم مشتری ثابت هستند و می‌دانم چه روز‌ها و ساعت‌هایی باید آنها را از اطراف شهر به دفتر انجمن برسانم. چهارشنبه‌ها که روز معاینه بیماران است، سرم خیلی شلوغ می‌شود. برخی‌ها را از ایستگاه مترو به انجمن می‌آورم، برخی دیگر را از انجمن به داروخانه می‌برم تا در صف بنشینند، عده‌ای را از داروخانه به انجمن می‌برم تا دارو تزریق کنند و یک تعداد را هم بعد از تزریق دارو، باید به خانه‌هایشان برسانم. عده زیادی از چند هزار عضو انجمن ‌ام‌اس، بضاعت مالی ندارند. هر چقدر هم که فیزیوتراپ و پزشک رایگان در دفتر بنشیند، اگر بیمار نتواند خودش را به آنجا برساند مجبور است قید تمام این تسهیلات را بزند».
 با اکراه اضافه می‌کند: «تعدادی از بیماران آنقدر ترک شده و تنها هستند که نه خودشان می‌توانند و نه کسی را دارند که لباس‌هایشان را بشوید. گفتن ندارد، فقط می‌گویم که عمق ماجرا را متوجه شوید. بعضی‌ها وقتی پیاده می‌شوند تا یک‌ربع ۲۰‌دقیقه بعد، ماشین همچنان بوی آنها را می‌دهد! برخی دوبینی دارند و سوای مشکلات حرکتی و نداشتن تعادل، پیش پایشان را درست نمی‌بینند. من یک نفر چکار می‌توانم برایشان بکنم غیراز اینکه به ترددشان در شهر کمک کنم؛ با آنها حرف بزنم و قوت قلب بدهم. کارم به نسبت نیاز آنها کوچک است، می‌دانم».
تابلوی سیار
 «سرویس رایگان  جهت تردد بیماران M.S»؛ برای برانگیختن کنجکاوی مردم، راهی به ذهن این خیراندیش مشهدی رسیده است؛ اینکه از ماشین خود به‌عنوان تابلویی سیار استفاده کند و با چسباندن جمله یادشده پشت شیشه، مردم را دعوت به مشارکت کند. واکنش دیگران پس از مشاهده این جمله را اینطور بازگو می‌کند: «دمت گرم!»، «خیلی مرد هستی»، «خدا خیرت بده» و جمله‌های مشابهی که برای رفع خستگی‌های او، حکم مسکن را دارند اما به‌طور حتم دردی از دردهای انبوه این بیماران را دوا نمی‌کنند. آنطور که تعریف می‌کند چند نفری هم بوده‌اند که پا پیش گذاشته‌اند اما بیش از یک روز دوام نیاورده‌اند. فقط یک نفر به تازگی به این کار پیوسته و رفت‌وآمد چندبیمار را به‌عهده گرفته است.

 

دغدغه می‌خواهد
آقای رضانژاد معتقد است که کار خیر کردن اصلا سخت نیست و بیش از هر چیز دغدغه می‌خواهد. گرفتاری‌های روزمره را همه دارند و نمی‌شود از دیگران انتظار داشت درست مثل او بتوانند چند روز در هفته را به این کار اختصاص بدهند. بداهه، چند راه ساده پیشنهاد می‌دهد: «می‌توانند با انجمن ‌ام‌اس شهرشان تماس بگیرند، برنامه خود را بگویند و ببینند چه کاری از آنها ساخته است؟ یا مثلا می‌توانند ساعت رفت‌وآمدشان را اعلام کنند تا اگر با مریضی هم‌مسیر هستند، او را سوار کنند.خیلی چیزهای دیگر که اگر پای‌‌ همان دغدغه‌ای که گفتم وسط بیاید، می‌بینند که جای کار زیاد است».  تعجب می‌کند از رفتار برخی راننده‌ها که از کنار کسی که واکر، عصا یا ویلچر دارد، عبور می‌کنند و ترمز نمی‌زنند تا لااقل در سؤال و جوابی کوتاه، مسیر آن فرد  را بپرسند بلکه هم‌مسیر باشند، او را تا جایی برسانند و روزشان را بیمه دعای خیر آن نیازمند کنند.

 

از جنس آرامش
شاید بشود کاری را بی‌انگیزه شروع کرد اما ادامه دادن آن بعید به‌نظر می‌رسد. پشت تلاشی که آقای رضانژاد دارد حتما انگیزه‌ای قوی خوابیده است که با گذشت چندماه، هر روز برای ادامه کار خود انرژی بیشتری‌ حس می‌کند. شاید هم برخی گمان کنند داشتن دغدغه همنوع، از سر فراغت است و کسی مثل آقای رضانژاد لابد جیبی پرپول و دلی بی‌غم دارد. دانستن گوشه‌ای از مشکلات خانوادگی او، کسانی که چنین سؤالاتی در ذهن دارند را مجاب به تغییر نظراتشان می‌کند. او می‌گوید به‌خاطر بیماری قلبی ازکارافتاده شده است اما به‌خاطر مشکلاتی که برای بیمه‌اش پیش آمده از مستمری خبری نیست. فعلا زندگی‌شان با حقوق بازنشستگی همسرش می‌گذرد. هر ۳ فرزند او، با وجود ادامه تحصیل تا مقطع ارشد و دکتری، فاقد شغلی هستند که بشود به آن شغل گفت. او این روز‌ها بیش از هر چیز باید مراقب سلامتی‌اش باشد.

 

پزشکان آزمایش‌های مختلفی گرفته‌اند تا بفهمند آقای رضانژاد مبتلا به سرطان خون است یا خیر؟ باید دارو‌ها را مصرف کند و تا انتهای آذر منتظر بماند. دوباره تأکید می‌کند که هیچ کدام از اینها در برابر مشکلاتی که در دیگران می‌بیند بزرگ نیست. خدا را شاکر است و امیدوار به آینده. همسر و فرزندانش نیز او را برای ادامه کمک به بیماران‌ ام‌اس تشویق می‌کنند و این حس خوب آرامش که نمی‌تواند توصیفش کند بزرگ‌ترین نعمتی است که به برکت دعای خیر بیماران کم‌بضاعت با لحظه‌هایش گره خورده است. وقتی از آرزویش می‌پرسیم، می‌گوید: «اگر خدا خواست و نتیجه آزمایش‌هایم گفت که سالم هستم، به استان‌های مختلف سفر می‌کنم و سرویس‌دهی رایگان را برای بیماران‌ ام‌اس انجام می‌دهم؛ بلکه مردم ببینند و کم کم این کار خیر رونق بگیرد. کاش روزی برسد که هیچ بیماری از سر نداری، مجبور به ترک درمانش نشود».

۲۳ آبان ۱۳۹۵ ۰۹:۱۵
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید