هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

دنیا زیر پلک‌های بسته

دنیا زیر پلک‌های بسته
پلک‌های کودک 8 ساله به‌صورت مادرزادی بسته است و معلوم نیست زیر این پلک‌های بسته‌شده چشمی هست یا نه!

به گزارش روابط عمومی خیریه عترت بوتراب به نقل از سبقت مجاز، معلوم نیست که زیر این پلک‌های همیشه در خواب چشمی هست یا نه؟ اما مادر می‌گوید: «هست، یکی از دکترها به من گفته که هست... .کاش عمل جراحی شود». روزی را به یاد می‌آورد که نوزادش را با چشمانی بسته در آغوش‌اش گذاشتند و او کلی گریه کرد. بعد از شیون‌ها و زاری‌های مکرر به شوهرش گفت: «از این به بعد من یک نفر نیستم. تا زنده‌ام با این کودک یکی هستم. اگر کسی مرا می‌خواهد باید به فکر آسایش و بهبود وضعیت او باشد». حالا 8سال از آن زمان می‌گذرد و مشکلات مهدی 8ساله، یکی پس از دیگری رخ نموده است. مادر در گوشه‌ای از حیاط خانه نشسته است و به کودکش نگاه می‌کند. حین حرف زدن بلند می‌شود و او را جابه‌جا می‌کند و دوباره برمی‌گردد. هوا در این روستا به‌شدت سرد است و آنها با یک چراغ نفت‌سوز خانه را گرم می‌کنند. متأسفانه خانه سرویس بهداشتی و حمام درست‌وحسابی ندارد و مادر مجبور است کودکش را گوشه یکی از اتاق‌ها حمام کند.

از مادر درباره فرزندانش می‌پرسیم و او می‌گوید: «4دختر و یک پسر سالم دارم و فرزند آخرم مهدی، مادرزاد معلول است. قبل از تولد، در زاهدان سونوگرافی انجام دادم و آنها به من گفتند جنین سالم است و هیچ مشکلی ندارد اما وقتی به دنیا آمد فهمیدم مهدی کوهی از مشکلات را در بدن خودش دارد. مادر اشاره‌ای به‌صورت فرزندش می‌کند و دوباره می‌گوید: «دوخطی که درصورتش می‌بینید، جای جراحی است که از دور مثل خط پلک به‌نظر می‌رسد. این جراحی در کودکی انجام شده اما مشکل او را حل نکرده است. 5روز بعد از تولدش او را پیش چشم‌پزشکی در زاهدان بردم و معالجه‌اش را پیگیری کردم. آن پزشک سال 87 از من 600هزار تومان پول گرفت و در روز هجدهم پس از تولد، نوزاد را عمل جراحی کرد و این خط خراشی که در جای خالی چشم‌ها می‌بینید اثر همان عمل جراحی است، وگرنه موقع تولد هیچ اثری از جای چشم نبود. آن موقع آن پزشک جراح گفت زیر این قسمت چشم هست، بگذارید رشد کند و تکمیل بشود، بعد مجدد عمل جراحی‌اش کنید. من همیشه در آرزوی این ماندم که چشم‌های مهدی عمل بشود، شاید چشمی وجود داشته باشد و بتواند من و دنیا را ببیند».
جراحی‌های مهدی کوچک
مهدی با یک کلیه به دنیا آمده و به‌شدت دچار تنگی مقعد است. «5سال پیش مورد عمل جراحی قرار گرفت و کمی بهتر شد اما الان که بزرگ‌تر شده دوباره مشکل تنگی مقعد ما را دچار مشکلات زیادی کرده است. او به‌طور مداوم یبوست دارد. غذایش شیرخشک است و هر وقت دستم باز شود و بتوانم آبمیوه تهیه کنم به او آبمیوه هم می‌دهم.گاهی در حد بسیار ناچیز غذای بسیار نرمی را با دست له کرده و در دهانش می‌گذارم. او حتی قادر به جویدن هم نیست».
مادر که حالا چشمانش نمناک شده است به سمت مهدی می‌رود و او را در آغوش می‌گیرد و از همان نقطه حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: «مهدی تنها چند دندان دارد. وقتی در 7سالگی دو تا از دندان‌های شیری‌اش افتاد، تا چندروز گریه می‌کردم، با خودم می‌گفتم اگر او هم سالم بود حالا به مدرسه می‌رفت. وقتی هم‌سن وسالانش را می‌بینم، مدام با خودم می‌گویم که مهدی من زمینگیر مانده است. درحالی‌که بچه‌های هم‌سن و سالش دارند بزرگ می‌شوند و به‌دنبال زندگی خودشان می‌روند پسر من اسیر دردهای خودش مانده و روی زمین می‌غلتد».
 نفس های کودکانه
مهدی به‌طور مادرزاد مبتلا به تنگی نفس هم هست و همیشه نفس کشیدن‌هایش همراه با سروصدا و دردسر است. مادر می‌گوید: «از بدو تولد بارها به‌دلیل همین تنگی‌نفس در بیمارستان‌های مرکز استان بستری شده و پزشکان مشکل تنفسی او را مادرزادی می‌دانند. هرجا می‌روم پول می‌خواهند تا بستری بشود یا عمل جراحی انجام بدهند. مهدی در بیمارستان الزهرا و امام علی(ع) پرونده دارد».
مهدی شروع به نفس‌نفس زدن می‌کند. نمی‌تواند چیزی بگوید و فقط ناله می‌کند. ناله‌هایش شبیه گریه است. انگار درد دارد و از درد به‌خودش می‌پیچد؛ اما کودک معصوم یارای گفتن دردهایش را ندارد. مهدی قوه شنوایی قوی‌ای دارد و برای شناخت دیگران آنها را لمس می‌کند. متأسفانه دست‌هایش هم طبیعی نیست و برای نگه‌داشتن اشیاء دچار مشکل می‌شود چون کف دستش خیلی بزرگ‌تر از اندازه انگشتانش است.
وقتی به پاهای این بچه نگاه می‌کنیم دلمان بیشتر به درد می‌آید. مهدی در پاهایش هیچ انگشتی ندارد جز در یکی از پاها که توده‌ای شبیه به یک انگشت دارد. او اصلا قادر به ایستادن و نشستن نیست و باید همیشه روی زمین بخوابد.
مادر می‌گوید: «آرزو می‌کنم ویلچری داشته باشم که او را داخل آن بنشانم و کارهایش را انجام بدهم. مهدی کاملا فلج است و فقط گاهی چند سانتی‌متر روی زمین می‌غلتد و به جز مایعات قادر به جویدن و بلعیدن غذا نیست».
او ادامه می‌دهد: «مهدی از موقع تولد تاکنون تمام شب‌ها بیدار است و روزها از ساعت 11صبح تا 7شب می‌خوابد. بارها داروهای خواب‌آور گرفته‌ام و شب به او داده‌ام که بخوابد اما با وجود داروهای خواب‌آور قوی، اصلا تا ساعت خواب معمول خودش نشود خوابش نمی‌برد و در این حالت در خواب بسیار عمیقی می‌رود و امکان ندارد از خواب بتوان بیدارش کرد. او با دستان کم جانش ما را لمس می‌کند و می‌شناسد و غیر از اعضای خانواده کسی را نمی‌شناسد. تنها راه ابراز احساسات  یا بیان خواسته‌های بچه‌ام ناله‌هایش است. وقتی که از درد روده یا مشکل تنفس به‌خود می‌پیچد دلم هزار پاره می‌شود اما چاره‌ای ندارم جز تحمل». 
مادر اشاره‌ای هم به زمانی می‌کند که از بخشداری روستا تماس گرفتند و گفتند خانمی می‌خواهد از او نگهداری کند. او می‌گوید: «از لحاظ عاطفی و انسانی بسیار به پسرم وابسته‌ام و می‌دانم هیچ‌کس جز خودم نمی‌تواند خواسته‌هایش را بفهمد و از او پرستاری کند. بارها گفته‌ام تا من زنده‌ام کنارم باشد، بعد از من به هرکسی می‌خواهند بدهند. اگر از خودم جدا بشود خیلی زود می‌میرد».
آه از این فاصله‌ها
مادر درباره اوضاع زندگی هم می‌گوید: «ما در روستایی در یکی از شهرستان‌های سیستان و بلوچستان زندگی می‌کنیم. پدر مهدی 12سال پیش دچار بیماری روحی و روانی شد و چند سالی است که خانه‌نشین شده و من در واقع این سال‌های اخیر 2بیمار بستری در خانه دارم. از خودمان ماشینی نداریم که به‌راحتی به شهرهای همجوار برویم و به پزشک مراجعه کنیم. اینجا حدود 60کیلومتر و نزدیک به یک ساعت از شهر مرزی میرجاوه فاصله دارد و تا زاهدان 2ساعت راه است. هر‌ماه حداقل 3یا 4بار برای خریدن شیرخشک و پوشک یا برای مراجعه به پزشک به زاهدان می‌روم. اگر در زاهدان اتاقی داشتم آنقدر شرمنده فامیل نمی‌شدم اما چه کنم که دستم خالی است».
مادر سرش را پایین می‌اندازد و با شرمی در صدا می‌گوید: «تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی و بهزیستی هستیم اما کمک نقدی اندکی که ماهانه از طرف این دو سازمان به حسابمان واریز می‌شود به هیچ وجه پاسخگوی نیازها و معالجه و درمان فرزندم نیست چون ماهانه حداقل 8تا 9 قوطی شیرخشک برای تغذیه‌اش می‌گیرم. چند وقت پیش یک نفر از شهرهای بزرگ تماس گرفت و گفت که بچه را ببرم برای معالجه اما حتی نتوانستم هزینه  سفرمان را تامین کنم.
هرگز تنهایش نمی‌گذارم
گاهی طعنه‌هایی شنیدم از اطرافیان که « این برای تو مرد نمی‌شود اینقدر برایش زحمت نکش»، اما چه کنم من مادرم و در برابر او مسئول. اتفاقا این فرزندم را از بقیه بیشتر دوست دارم و به او وابسته‌ام. هرجا می‌روم او را بغل می‌کنم و با خودم می‌برم. هیچ‌وقت در خانه او را تنها نمی‌گذارم.
مادر مهدی علاوه بر این فرزندش، 4دختر دارد که دو تا از آنها را به خانه بخت فرستاده و 2 فرزند دانش‌آموز هم دارد. او می‌گوید:« یکی از دخترهایم امسال دانشگاه دولتی قبول شد اما چون کرایه رفت و برگشت و خوابگاه را نداشتیم فعلا از دانشگاه مرخصی گرفته است. یکی از پسرانم هم 12ساله و کلاس ششم است و دختر دیگرم کلاس دهم. من هم‌اکنون تنها آرزویم بینا شدن مهدی است. دلم می‌خواهد یک چشم‌پزشک پیدا شود و بچه‌ام را عمل کند تا اگر چشمی زیر پلک‌هایش بود حداقل بتواند دنیا را ببیند».
۶ آذر ۱۳۹۵ ۱۴:۱۲
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید