هـمـه با هــم

برای فــردای ایتـــام

اخبار

اطعام در نیمه‌شب

اطعام در نیمه‌شب
گفت‌وگو با صاحب یکی از همبرگر فروشی‌های تهران که به افراد بی‌بضاعت غذای رایگان می‌دهد.

به گزارش روابط عمومی خیریه عترت بوتراب به نقل از سبقت مجاز، دیوار مهربانی، تابلو مهربانی، یخچال مهربانی و... واژه‌هایی که در یکی‌دو سال اخیر به فرهنگ نیکوکاری ما راه پیدا کرده و نمونه زیادی از آن را در شهرهای مختلف دیده‌ایم. به نانوایی می‌رویم و پول یک نان بیشتر را به او می‌دهیم تا به نیازمندی بدهد، لباس‌‌هایی که نیاز نداریم را بر دیوار مهربانی آویزان می‌کنیم تا به‌دست یک فرد ندار آبرومندی برسد. انگار این روزها تمام حواسمان جمع است تا سهم‌مان در مهربانی‌ها کم نشود. در کنار مردمی که در کارهای خیر مشارکت می‌کنند، صاحبان مغازه‌ها هم سهم زیادی دارند چرا که بنایی را برای تداوم این مهر در اختیار دیگران قرار داده‌اند. آقا‌حسین هم یکی از این کاسبان خیر است. او مغازه‌ای کوچک در خیابان ترکمنستان تهران دارد که با مهری به وسعت یک دنیا آن را  اداره می‌کند. او 38ساله است و به‌خاطر عشق به آشپزی، شغل قبلی‌اش را که مهندسی مکانیک بوده تغییر داده. مغازه حسین‌آقا هر روز میزبان آدم‌هایی است که به‌دلیل بضاعت کم شاید نتوانند یک وعده غذا تهیه کنند ولی اینجا برایشان پایان گرسنگی است. او مدت‌هاست که ساندویچ‌هایی را آماده می‌کند و به‌صورت رایگان در اختیار گرسنگان قرار می‌دهد. برایش فرقی ندارد آنها پیر هستند یا جوان، مرد هستند یا زن، از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند. با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا برایمان توضیح دهد که این کار خیر را از کجا شروع کرده و به کجا می‌خواهد برساند. او هم مثل اکثر خیرین با این شرط که اسم کامل و عکسش را منتشر نکنیم حاضر به انجام این گفت‌وگو شد.

چه شد که تصمیم گرفتید این کار خیر را انجام دهید؟
ما از روز اول کارمان در مغازه، ساندویچ‌های همبرگر را به‌صورت روزانه تهیه می‌کنیم. یعنی اگر نان، گوجه‌فرنگی، کاهو یا هر مواداولیه دیگری اضافه بیاید برای فردا استفاده نمی‌کنیم. هر شب بعد از اتمام کار، مقداری از این مواداولیه باقی‌می‌ماند. چند‌ماه اول نمی‌دانستم با آنها چه کنم و گاهی دور می‌ریختم. اما بابت این اسراف به‌شدت ناراحت بودم و خودم را سرزنش می‌کردم. گاهی مقداری را به خانه می‌بردم. بعضی وقت‌ها هم کسی می‌آمد و نان‌ها را برای حیوانات می‌برد. اما هنوز قلبم راضی نشده بود و می‌دانستم باید کار مفیدتری با آنها انجام دهم‌ تا اینکه تصمیم گرفتم کالباس روزانه‌ام را کمی اضافه بگیرم و با بقیه مواد، آنها را به ساندویچ تبدیل کنم. ساندویچ‌ها را هم به نیازمندان بدهم تا خیالم راحت شود.
 
چرا اصلا به فکر نیازمندها افتادید؟ معمولا می‌گویند کسی که شکمش سیر است به نیازمندها فکر نمی‌کند.
ببینید به فکر نیازمندان بودن زمان و مکان خاصی نمی‌خواهد. کافی است گوشه‌ای از ذهنمان را به آنها اختصاص دهیم. کافی است خودمان را به جایشان بگذاریم. چندسال پیش ای‌میلی دریافت کردم که نوشته بود یک قاشق غذا می‌تواند کودکی را در آفریقا از مرگ بر اثر سوء‌تغذیه نجات دهد. هر‌کدام از ما در روز چند قاشق غذا یا چند تکه نان را اسراف می‌کنیم؟ یا بهتر است بگویم هر کدام از ما در روز فرصت زندگی را از چند کودک به‌طور ناخواسته می‌گیریم؟ ممکن است ما نیاز مالی نداشته باشیم و برای تهیه یک وعده غذا به زحمت نیفتیم، اما دنیا فقط روزهایی نیست که بر ما می‌گذرد. تا حالا به این فکر کرده‌اید که اگر گندم در جهان ارزان شود چند نفر می‌توانند نان بیشتری تهیه کنند؟ من خیلی به این مسائل فکر می‌کنم و تمام تلاشم این است تا کارهای مؤثری انجام دهم.
این کار برایتان چقدر هزینه دارد؟
هزینه زیادی ندارد چرا که قرار بود مواداولیه اسراف شود و حالا به بهترین نحو از آن استفاده می‌کنم. فقط برای خرید کالباس پولی را صرف می‌کنم که مقدار آن قابل توجه نیست. قابل توجه نیست چون این کار برکت زیادی را وارد زندگی‌ام کرده. از طرفی مردم ما آنقدر مهربان و مسئول هستند که بعد از مدتی به مغازه آمدند و گفتند می‌خواهند در این کار سهیم شوند. برای ما که کاسب هستیم هیچ‌چیز بیشتر از لذت و اعتماد مردم ارزشمند نیست؛ لذتی که همه با هم از مهربانی می‌بریم و اعتمادی که مردم برای سهیم شدن در کار خیر نسبت به من دارند. باورتان نمی‌شود اما روزهایی که کاسبی خلوت‌تر است لذت بیشتری از کار می‌برم، چون نان بیشتری باقی می‌ماند و می‌توانم تعداد زیادی ساندویچ به نیازمندان برسانم. من این کار را جزوکاسبی نمی‌دانم. بخشی از زندگی‌ام است و با آن عشق می‌کنم.
 
ساندویچ‌ها را به چه کسانی می‌دهید؟
ما در اطلاعیه‌مان نوشته‌ایم 12شب به بعد، اما اینطور نیست که اگر در طول روز نیازمندی را ببینیم به او غذا ندهیم. معمولا به بی‌خانمان‌ها، کودکان کار، افراد فقیر و گاهی سربازها ساندویچ می‌دهیم. هیچ محدودیتی نداریم که حتما در ساعت مشخصی این کار انجام شود یا تعداد معینی داشته باشد. من این کار را وظیفه خودم می‌دانم و هیچ‌چیز نباید مانع انجام دادن وظیفه شود. شب‌ها وقتی می‌خواهم مغازه را تعطیل کنم ساندویچ‌ها را روی پیشخوان می‌گذارم و تا صبح هر کس نیاز داشته باشد بر‌می‌دارد. شبی که به‌دلیل انجام کاری در خیابان بودم یک‌بار ساعت 4صبح از جلو مغازه رد شدم، تمام ساندویچ‌ها سر جایشان بود. بار دوم ساعت4:30 رد شدم و دیدم در همان نیم‌ساعت ساندویچ‌ها به‌دست کسی که باید برسد، رسیده است. چه چیز ارزشمندتر از این است که انسانی در آن ساعت صبح از گرسنگی نجات پیدا کند؟ به همین خاطر می‌گویم انرژی زیادی در این کار است که همیشه ما را به جلو می‌برد و برای انجام فعالیت‌های بزرگ‌‌تر انگیزه می‌دهد.
 
منظورتان از فعالیت بزرگ‌تر چیست؟
ببینید فعالیت‌های بیشتر، دامنه گسترده‌ای دارد. از یک نفر و یک رستوران می‌تواند شروع شود و به همکاری اتحادیه‌ها و صنف‌ها، شهرداری و دولت منجر شود. من به اندازه توانایی‌‌ام این کار را انجام می‌دهم. اما اگر همکاری و اجازه نهادهای مربوطه باشد، کارهای بیشتری می‌توانم انجام دهم. مثلا خیلی از مشتری‌هایمان هستند که یک ساندویچ را به‌طور کامل نمی‌خورند. گاهی به من می‌گویند می‌خواهیم نصف غذایمان را به شما بدهیم تا به نیازمندان برسد. اما من در مغازه کوچکم امکان این را ندارم که از 12ظهر تا 12 شب ساندویچ‌های اضافه مشتری‌ها را نگه دارم. مخصوصا در تابستان که هوا گرم است و امکان خراب شدن غذا زیاد است. حالا اگر بتوانم در پیاده رو مقابل مغازه‌ام یک یخچال بگذارم دیگر این نگرانی را ندارم. همینطور اگر ساندویچ‌ها در یخچال باشد ‌شأن افراد نیازمند بیشتر حفظ می‌شود. در این حالت حق انتخاب هم دارند و می‌توانند از یخچال چیزی را که دوست دارند بردارند. من اطمینان دارم اگر این یخچال را جلو مغازه بگذارم مردم مهربان آن را همیشه پر نگه‌می‌دارند. البته ایده‌های دیگری هم در ذهن دارم که امید دارم در آینده نزدیک عملی شود.
 
ایده‌های دیگرتان چیست؟
همانطور که گفتم همکاری جمعی نتایج شگفت‌انگیزی دارد. اگر در این خیابان من ساندویچ رایگان بدهم و در خیابان بغلی یک رستوران دیگر غذای رایگان، به‌نظر شما گرسنه‌ای در شهر باقی می‌ماند؟ خیلی از رستوران‌ها یا تالارهای عروسی هستند که آخر شب نمی‌دانند با غذای اضافه‌شان چه کار کنند. از طرفی شاید همه رستوران‌ها و ساندویچ‌فروشی‌ها امکان اهدای 30 و 40 غذا در روز را نداشته باشند، اما یک پرس غذا هم یک پرس است. ایده من این است که یک شبکه اجتماعی ایجاد کنیم تا به کمک آن، از طرفی نیازمندان شناسایی شوند و از طرف دیگر حامیان، غذا را اهدا کنند. به این صورت که صاحبان رستوران در این شبکه عضو می‌شوند و در پایان هر روز، غذای باقی مانده‌شان را که می‌خواهند اهدا کنند اعلام می‌کنند. در مقابل افرادی که نیازمندان را می‌شناسند هم مکان آنها را اعلام می‌کنند. حالا کافی است چند پیک موتوری یا ماشین حمل غذا داشته باشیم تا غذاها را بین مراکز شناسایی شده پخش کنند. به این صورت تا ساعت یک یا 2 بامداد همه غذاها به صاحبان اصلی‌شان می‌رسد.
 
چقدر خوب، این ایده را می‌توان به‌ صورت اپلیکیشن پیاده کرد؟
بله. من تخصص طراحی اپلیکیشن را ندارم اما اگر کسی حاضر باشد آن را طراحی کند استقبال می‌کنم. البته می‌دانم که باید مجوزها گرفته شود و سازوکارها برای انجام این طرح فراهم شود، اما وقتی به عملی‌شدن آن فکر می‌کنم لبخند به لب‌هایم می‌آید. چرا که لذت این کار را چشیده‌ام و دوست دارم همه کسانی که می‌توانند در این امر سهیم شوند هم لذت ببرند. این طرح حتی می‌تواند در بین مردم عادی اجرا شود و فقط به صاحبان رستوران اختصاص نداشته باشد. همه ما در مراسم و مهمانی‌هایمان حجم زیادی از غذا، میوه و شیرینی را اضافه می‌آوریم. اگر این اپلیکیشن فعال باشد صاحبان مهمانی در آن اعلام آمادگی می‌کنند و آن شب سفره نیازمندان رنگین‌تر می‌شود.
 
اگر خاطره‌ای از افرادی که به آنها غذا می‌دهید دارید برایمان تعریف کنید؟ 
وجه مشترکی در بین این عزیزان هست که بارها دیده‌ام. خیلی از آنها وقتی ساندویچ را به دستشان می‌دهم نمی‌دانند آن چیست. احتمالا یادشان نمی‌آید آخرین بار چه زمانی ساندویچ خورده‌اند. بعضی‌ها هم اصلا نمی‌دانند کالباس چیست. در چهره‌شان مشخص است که چه احساسی به غذایشان دارند. این صحنه در عین حال که ناراحت‌کننده است، پر از زیبایی است. یک شب هم اتفاقی افتاد که بسیار من را تحت‌تأثیر قرار داد. یکی از کودکان کار که بارها از جلو مغازه‌ام رد ‌شده و همیشه به او غذا ‌داده‌ام آمد. شب سردی بود. ما در زمستان سوپ هم سرو می‌کنیم. به او گفتم بیا بنشین برایت سوپ بریزم. گفت نه عمو من نمی‌خورم. تعجب کردم و با خودم فکر کردم شاید از ما ناراحت است. شاید رفتار بدی دیده و دلش شکسته. پرسیدم چرا مگر اتفاقی افتاده؟ گفت من امروز غذا خورده‌‌ام و گرسنه نیستم. سهم‌ام را نگه دار و به یک نفر دیگر بده. اینجا بود که مناعت طبع و روحیه همدلی این کودک مرا منقلب کرد. به فکر فرو رفتم که چطور افراد سیر با گرسنگان غریبه‌اند و افراد گرسنه این چنین برای هم دلسوزی می‌کنند.
۱۴ بهمن ۱۳۹۵ ۰۸:۵۲
سایت سبقت مجاز |

نظرات بینندگان

م.ن
۱۳۹۵/۱۱/۱۶
0
0
0

با سلام من واقعا از این فداکاری و خدمت به خلق بی ریا شدیدا خوشحال شدم و تحت تاثیر این عمل نوعدوستانه قرار گرفتم . چه خوب بود که همه ما در زمینه کاری که داریم تا جائیکه از دستمان برمیآید به افراد بی بضاعت کمک کنیم . انشاء الله که خدا زمینه خیر رساندن به
دیگران رو برای همه ما فراهم کنه. برای این دوست عزیزمون هم آرزوی موفقیت و سلامت دارم و دعا می کنم از این آدمای مهربون تو جامعه ما روز به روز بیشتر بشه .آمین


نام را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید