مقصدی را که پیشرو داشتم، بهنظر میآمد نباید بیشتر از چند اتاق داشته باشد و شاید یک سالن کوچک با باجه اطلاعات. به ثانیههای چراغ قرمز چهارراه خیرهخیره بودم که بوق اتومبیل بغل دستی مرا به خود آورد. آدرسی را پرسید که نشانی من را نشان میداد. خواستم که بهدنبالم حرکت کند. مکان موردنظر جایی نبود که بتوان گمش کرد؛ خانهای آشنا برای هر کسی که خواهان سرودن ترانه مهربانی است؛ مکانی که آرزوها رنگ واقعیت به خود میگیرند. جا برای پارک نیست؛ گویی خیلیها پیش از من آمده بودند؛ تمام افرادی که عطر خوش همدلی را شنیده و صدا به صدای بانویی از سرزمین خوبیها دادهاند تا اجابتکننده کار خیری باشند که حاجت هیچ استخارهای در آن نیست. در قدم اول، نخستین حدسم از تعدادی اتاق و یک سالن کوچک نقش بر آب شد؛ عمارتی بود زیبا و دلنواز. گرمی خانههای خودمان را داشت. جز شیرمرغ و جان آدمیزاد برای کودکان در پی حیات مهیا بود، هر آجر روی آجر دیگر آن گواهی بر نیکی مردان و زنان دیار آذربایجان است که فراخوان بانویی از جنس مهر را لبیک گفته و سقفی شده بودند بر سر صدها کودکی که چرخ روزگار کمر بر سپیدی موهایشان در نخستین سالهای زندگیشان بسته بود. رویا چگینی، بانویی است که مادر صدها کودک شده و در آرزوی بیگانهشدن تمامی کودکان با اشک و درد است. این بانوی خیر بنیانگذار مؤسسه خیریه رفاه کودک و نوجوان ارومیه شده اما گستره خیرخواهیهایش مهمان همیشگی قلب تمام کودکان آذربایجانغربی است. دست در دست نونهالانی که بیمادریشان عطش قفل شدن دستانشان در چهارچوب دستانی بیریا و غمخوار را دارد، گذاشته و سایه پرعطوفتی را بر فرزندانی که سالهاست سایه پدر را بر سر ندارند، گسترده است. او بیهیچ مکثی پای سؤالاتمان نشست. میدانیم که متولد تهران هستید. برای همین میخواهیم بدانیم شما از چه سالی به ارومیه آمدید و فعالیتهای خود را آغاز کردید؟ من از سال 73 که به ارومیه آمدم و به صورت داوطلبانه کار خود را با گروهی که بیمارستان خیریه امید را در دست ساخت داشتند تا به بیماران مبتلا به سرطان خدمات شیمیدرمانی و رادیوتراپی ارائهکنند، آغاز کردم؛ زیرا در آن سالها، ارومیه و استان آذربایجانغربی هیچ مرکزی برای ارائه این خدمات پزشکی نداشت و بالطبع کسانی که پول داشتند، به تهران و تبریز میرفتند و کسانی که پول نداشتند، فوت میکردند. گاهی شاهد بودیم از نسخه داروی کودکی که 4قلم دارو داشت، 2قلم ارزانتر خریده میشد و 2قلم گرانتر خریده نمیشد درحالیکه اغلب این دوقلم داروی گرانتر مسکن بود تا تسکینی بر دردهای شدید و طاقتفرسای کودک بیماری که شاید 3ماه بیشتر برای زنده بودن فرصت ندارند، باشد اما ناتوانی مالی خانوادههای کودکان در تأمیننکردن داروهای مورد نیاز موجب میشد کودکان با تحمل دردهای طاقتفرسا مرگ را در آغوش بگیرند. متأسفم که باید بگویم گاهی نیز بر رنج این کودکان بیمار، درد گرسنگی نیز افزوده میشد تا سرانجام دیگر رمقی برای زندگی در جانشان باقی نمیماند. با این شرایط ساخت چنین مرکز درمانیای برای بیماران سرطانی اقدام بسیار ارزشمندی بود. خوشحال بودم نتیجه تلاشها و فعالیتهایمان را میتوانستم ببینم. خندههای کودکان و استمرار نفسهای بدون درد و بیماریشان مرا به ادامه راه مصممتر کرد تا اینکه کمک به بچهها، بخش بزرگی از زندگیم را تشکیل داد و خوشبختانه امروز این بیمارستان خیریه با 120پرسنل مشغول بهکار و خدمات رسانی است. بعد از ساخت بیمارستان مهمترین دغدغه شما چه موضوعی بود؟ در همان سالها مهمترین مسئلهای که مرا با خود درگیر کرد، مسئله بیمارانی بود که با یک فلاسک چای و کمی نان و پنیر، چمن بیمارستان امید تنها محل اقامتی آنها میشد. درمان بچهها طولانی بود وگاهی 2 تا 3 سال طول میکشید. فصل تابستان و بهار شاهد این صحنههای ناراحتکننده بودم. چنین مشکلاتی عاملی میشد تا در فصول پاییز و زمستان کمتر مراجعه کنند و به ناچار روند درمان کودک بیمار قطع میشد و بیماری عود میکرد. گاهی بچههای بیمار مبتلا به سرطان با دست و پاهای گچ گرفته بهدلیل متاستاز استخوانها در اثر سفرهای طولانی به بیمارستان برمیگشتند و اینگونه بود که مسئله جدید دیگری به بیماری اصلی اضافه میشد و این فاکتورهای حاشیهای درمان اصلی را تحتالشعاع قرار میداد و ما بچهها را از دست میدادیم. ساخت مرکز اقامتی- درمانی در این سالها کلید خورد؟ بله. در فاصله سالهای 1376 الی 1381 نسبت به رفع مشکل اقامتی از طریق مسافرخانههای ارزان قیمت اقدام کردیم و کرایهها نیز از محل کمکهای خیرین پرداخت میشد اما مسافرخانهها نیز بعد از چندماه از پذیرش این بیماران و خانوادههایشان امتناع کردند البته حق داشتند چراکه علائم بعد از شیمیدرمانی و ظاهر بیماران سرطانی سایر مسافران مقیم مسافرخانه را معذب میکرد. با ساخت خوابگاه 8واحده در جوار بیمارستان امید اندکی از مشکلات کاسته شد اما جا کم بود و بیمار زیاد. همین امر موجب شد تا کمر همت ببندیم و کلنگ ساخت اقامتگاه را بر زمین زدیم. ماموریت خود را معطوف به کودکان بیمار کردهاید؟ نه. نام مؤسسه من مؤسسه خیریه رفاه کودک و نوجوان ارومیه است. دوست دارم فعالیتهایم از دردهای کودکانی که ناتوانی مالی خانوادههایشان آنها را از داشتن دوران کودکی شاد محروم کرده است، بکاهد. طرح صبحانه رایگان در مدارس مناطق محروم، خانه آرزوها و راهاندازی مهدکودک در بند نسوان زندان تنها گوشهای از خدماتی است که ارائه میشود و بهدنبال توسعه آنها هستم. از خانه آرزوها بگویید؟ نیازهایی که ما میبینیم و درصدد تأمینشان هستیم با برداشتی از دنیای بزرگترهاست اما باید به نیازهای درونی و آرامشخاطر قلب و فکر زیبای کودکانه آنها نیز توجه شود. خانه آرزوها یکی از پرطرفدارترین فعالیتهای بنیاد و محلی برای جمعآوری آرزوهایی است که شاید کودکان بهدلیل فقر و مشکلات خانوادههایشان قادر به بیان آنها نیستند اما با نوشتن آن در خانه آرزوها امکان دست یافتن به این آرزوها را برایشان فراهم میکنیم. مراسم خانه آرزوها نخستین پنجشنبه هر ماه در محل مرکز اقامتی- درمانی برگزار میشود. تعهدی که داشتیم و داریم بر این بود که هیچ آرزویی را برآورده نشده نگذاریم که به شکرانه خداوند و دستان مهربان خیرین تا به حال همه کودکان عزیز به آرزوهای خود رسیدهاند. یکی از آرزوهایی که هیچگاه از یاد نمیبرید، برایمان تعریف کنید؟ خانه آرزوها را به بخش کودکان یکی از بیمارستانهای ارومیه برده بودیم. پسربچهای که کولستمومی شده بود خبر خانه آرزوها را شنیده و با وضعیت بد بیماریاش و لنگانلنگان از بخش جراحی کودک به بخش خون کودکان برای انداختن آرزوی خود در این خانه رفته بود. آرزو کرده بود مادرش را ببیند. مددیار مؤسسه بعد از پیگیری موضوع متوجه شد مادر این پسر بعد از فوت پدر ازدواج کرده و مجبور به ترکشان شده است و برادر بزرگتر مسئولیت نگهداری این پسر و دیگر برادرهایشان را در روستایی دوردست که بیـش از 30-20 خانوار نداشت، برعهده دارد. بعد از پرداخت هزینه بیمارستان سعی در یافتن مادرشان کردیم که موفق شدیم و با جلب اطمینان پدرخوانده از اینکه مسئولیتی در قبال این برادرها نخواهند داشت مگر دیدار مادرشان، موفق شدیم دست این پسر را در دستان مادرش بگذاریم. این لحظه شیرینترین و به یادماندنیترین خاطره از خانه آرزوهاست که هیچگاه از یاد نمیبرم. آرزوهای بچهها، رنگ و بوی کودکی دارند؟ بسیاری مواقع برعکس است. آرزوهایشان برای بزرگترهایشان است؛ گاهی تخت میخواهند برای مادر زمینگیرشان، کار برای پدری که کلیهاش را برای تأمین مخارج خانه فروخته است، تامین پول پیش برای خانهای که صاحبخانه در پی تخلیه است؛ آرزوهایی که درد دارند اما برآورده کردنشان و نشستن لبخند بر چهره صاحبانشان شیرین است؛ شیرینتر از زندگی. از مهدکودک در بند نسوان زندان ارومیه بگویید؟ برای نخستینبار در ایران این مهم محقق شد و در حدود 20الی 30کودک زیر 6سال در این مهدکودک زیرپوشش خدمات قراردارند. وضعیت کودکان در زندان بسیار اسفناک است؛ از ابتداییترین امکانات محروم هستند، نه مادر حوصله فرزندش را دارد و نه فرزند حوصله مادر. تمام تنشان بر اثر کتک مادرشان کبود است و به این کبودیها نیز عادت کردهاند. مهدکودک فرصتی شده است تا این کودکان طعم زندگی واقعی را حس کنند، غذای گرم بخورند، بازی کنند و گاهی نیز لبانشان به لبخند باز شود. مربی این مهدکودک بانویی بسیار مهربان و رئوف است که در محبت کردن به این بچهها کم از مادر واقعی نمیگذارد. تلخترین لحظه شما در این سالها کدام روز بود؟ کودکانی که در بند نسوان زندان ارومیه هستند، خلق و خوی عجیبی دارند. دنیای بیرون از زندان را نمیشناسند. اغلب آنها یا در زندان به دنیا آمدهاند و یا در روزهای نخست زندگی به همراه مادران خود وارد زندان شدهاند. دوست داشتم بیرون را ببینند و برنامه اردوی تفریحی برایشان ترتیب میدادم. علی یکی از پسربچههایی بود که مادرش بهدلیل قتل پدرعلی زندانی شده بود؛ پدری تزریقی که برای تأمین پول مواد قصد داشته علی را بفروشد و مهر مادر او را وادار به جلوگیری از این کار کرده بود تا اینکه در این نزاع پدر روی زمین افتاد و فوت کرده بود و اکنون پسر کوچولوی این مادر 4سال بود که بیرون از زندان را ندیده بود؛ یعنی از یک سالگی. به محض خروج از زندان و ورود به شهر، علی 2دستی و با دهان باز به شیشه مینیبوس چسبیده و مبهوت شهر شده بود. نیم ساعت زمان برد تا علی حالش خوب شود. دیدن این لحظه و دیدن حسرت علی و سایر بچهها که به مردها هم خاله میگفتند، برایم سخت بود؛ خیلی سخت. خسته نمیشوید؟ نه. به هیچ وجه. سیراب نمیشوم از خدمت کردن، از کمک کردن، از یافتن راههای جدیدی که بتواند زندگی راحتی برای کودکان فراهم کند. خسته نمیشوم و هر یک قدم مرا برای دویدن و طیکردن قدمهای بیشتر در این مسیر حریصتر میکند. در این راه نمیتوان گفت بس است و تمام. همیشه بهدنبال کاشهای بچهها و سبز شدنشان هستم. حمایت مردم و دولت از این فعالیتها کافی است؟ واقعیت این است که ما از دولت انتظار هیچ کمکی نداریم؛ چراکه انجام چنین کارهایی در تمام دنیا بر عهده مردم است. هرچند دولت و نهادها نیز در این مسیر کمک حالمان بودهاند؛ از واگذاری زمین رایگان تا کمکهای مالی برایمان کم نگذاشتهاند. اجرای طرحهای جدیدی که در حوزه سلامت و با هدف کمک به بیماران نیازمند برنامهریزی شده نیز قابل تقدیر است اما واقعیت این است که برای دستیابی به کمال در این راه چشم به دستان مهربان مردم دوختهایم. ساخت مرکز تمامشده است اما بیماری بچهها نه. اقامت یک شب مبلغ 50هزار تومان جهت تأمین تغذیه، حملونقل و سایر هزینههای جاری برای یک بیمار را میطلبد. امیدوارم مردم همچون همیشه یاریمان کنند و این هزینهها بهصورت مستمر تأمین شود. این فعالیتها در زندگی شخصی شما خللی ایجاد نکرده است؟ به هیچ وجه. خانوادهام گذشته از اینکه خود دستی در کارهای خیر دارند، حامی بزرگی برایم در این مسیر هستند. گاهی مهمانیهای خانوادگی و استقبال آنها برایم تریبونی میشود برای شناساندن بیشتر مرکز و جمعآوری کمکهای بیشتر. از طرفی همسرم رئیس سازمان نظام پزشکی ارومیه و متخصص قلب است و بدون شک این فاکتور در کنار دیگر عوامل بستری از اعتماد مردمی را برایم درپی داشته و عامل مهمی در پیشرفت این خدمت ارزنده در شهر ارومیه شده است. چشمانداز آتی شما در این راه چیست؟ تبدیل شدن به یک NGO بینظیر در خاورمیانه تا 5سال آینده در زمینه اشتغال زنان، ساخت مراکز اقامتی برای بیماران بیبضاعت، راهاندازی مهدکودک در زندانها و حمایت ارزنده از کودکان مادران زندانی، توسعه طرح صبحانه رایگان در مدارس مناطق محروم و گسترش امکانات پزشکی و درمانی رایگان. قدمهای نخست برای نیل به این هدف را برداشتهاید؟ بله نقطه آغاز فعالیتهایم در این ارتباط از ارومیه است. طرح صبحانه رایگان برای 2500دانشآموز در مدارس واقع در محلههای محروم کلید خورد. مرکز اشتغال مادران سرپرست خانوار بهمنظور توانمندسازی این خانوادهها با آموزش رایگان و ایجاد خط تولید محصولات چرم دستدوز و محصولات چرمی برای بانوانی که گاهی حتی توان تشخیص معیاریهای سنجشی متر و سانتیمتر را نداشتند، راهاندازی شده و در حال فعالیت است. بخشهای دندانپزشکی، فیزیوتراپی و کلینیک حرکات اصلاحی نیز به همت خیرین سخاوتمندی که اهدای تجهیزات پزشکی را بهعهده گرفتهاند و با همکاری صمیمی پزشکان داوطلب تاسیس شده و درحال حاضر مشغول ارائه خدمات رایگان به کودکان نیازمند هستند. در کار خیریه چه زمان بهرهوری رضایتبخشی حاصل میشود؟ زمانی که اعتماد مردم را قدر بدانیم و از کمکهایشان به بهترین نحو بهره ببریم. تمام سعی من بر رعایت اصول مدیریت علمی است، اگر برای هزارتومان کمک مردم به همین میزان کار انجام گیرد، هنر نکردهایم. باید از این هزارتومان با بهرهمندی از نیروهای داوطلب و حذف هزینههای پرت به میزان 10هزارتومان کار انجام دهیم. سعی میکنم بالاترین استانداردهای مدیریتی و حسابرسی را بهکار ببندم تا اعتماد مردم بهعنوان بزرگترین سرمایه مرکز را حفظ کنم و خوشبختانه در این ارتباط موفق به دریافت استانداردهای ارزشمند بینالمللی بهدلیل رعایت شفافیت، پاسخگویی، حسابرسی و گزارشدهی دقیق ازجمله استاندارد ایزو 2008 و 2009، جوایز متعدد ازجمله جایزه ملی مدیریت ایران، تندیس ویژه شهردار تهران و سازمان بهزیستی بهدلیل رعایت موازین علمی و نوین مدیریتی، فعالیتهای پژوهشی در حوزه مدیریت اثربخش سازمان و به حداقل رساندن هزینههای جاری سازمانی در مقایسه با استاندارد مورد قبول از نظر بازرسیهای مالی شدیم. برای خود چه جایگاهی در بین کودکانی که از کمکهایتان برخوردار شدهاند، قائل هستید؟ امین زندگی آنها هستم. کسی که امین است نیاز به حضور فیزیکی در زندگی کسی ندارد و فقط باید خوب باشد و مفید و سعی میکنم اینگونه باشم. خیلی دوست داشتم که کارها و کمکهایم پنهانی و بدون ذکر نامم انجام شود اما میسر نشد؛ چراکه برای خدمت بیشتر نیاز به حضور بیشتر در اجتماعات بود. صحبتی بهعنوان حرف آخر دارید؟ از مردم تشکر میکنم که با کمکهایشان اجازه دادند آرزوهای خودمان را برآورده کنیم و همچنان منتظرشان هستیم. دست بهدست هم خواهیم داد تا هیچ کودک بیماری، در روزهای سرد پاییز و زمستان بهدلیل فقدان سرپناه مناسب، روند درمان را نیمهکاره رها نکند، درد نکشد و گرسنه نمیرد.